Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

ای بابا...

سلام بر برادران و خواهران گرامی

آقا جدیدا به این موضوع پی بردم که واقعا بعضی اوقات رفتارم خیلی ضایع بازی میشه...

یعنی ضایع بازی نمیشه ها،حس میکنم تو ارتباط با دیگران واقعا کند ذهنم یا یه همچین چیزی! قدرت درکم در روابط انسانی زیر صفره!

امروز یکم به این موضوع بغرنج(کلمه رو داری؟) فکر کردم و متوجه شدم بله!وضعیت زرده!(یعنی در مرز گند زدن هستم)،حالا بگو دلایلم چی بود مثلا؟

-یکیش که دیگه دوستام منو بیچاره کردن راجع به این موضوع اینه که 100 سال یکبار بهشون زنگ میزنم یا SMS میدم حالشون رو بپرسم،درک نمیکنم این موضوع رو آخه!نکته ی جالبی که پدرام بیان کرد در این باب این بود که وقتی ما بهت زنگ میزنیم اولش یه سلام احوال پرسی میکنی بعدش میگی چیکار داری؟(راست میگه بهش فکر کردم دیدم این خیلی حرکت بدیه!)،حق هم دارم تا حدودی!چون خودم اکثرا وقتی به کسی زنگ میزنم که باهاش کار داشته باشم...خیلی ضایست نه؟فکر کنم آره...

-نکته ی بعدی اینه که کفشیدم من عمرا در طول زندگیم بیشتر از 10 دقیقه با کسی با تلفن صحبت نکردم!(این رکورد 10 دقیقه هم امیر نوروزی زنگ زده بود خونمون،داشتم راهنماییش میکردم یه مرحله ی یه بازی رو رد کنه!)،خود کم حرف زدنه مشکل نیستا،ولی توجه کردم دیدم بعد چند دقیقه خودم یهو میگم "خب کاری نداری؟"اینم فکر کنم خیلی ضایعست!کلا من فرهنگ استفاده از وسایل ارتباطی رو ندارم!گاو یعنی!

آهان این!آقا کلا تلفن همراه منو فراموش کنید!چون اگه مثلا حال نداشته باشم جواب نمیدم!چندروز پیش گوشیم افتاده بود پشت تختم،یکی 60 بار زنگ زده بود در دسترس نبودم!دیگه عصرش میخواستم برم بیرون موزیک میخواستم پیداش کردم!اس ام اس جواب دادنم هم واقعا افتضاحه،اصولا وقتی بیکارم جواب میدم،مثلا شاید 3-4 روز بعد جواب دادم...گفتم که،همون گاو!

همشون هم در ارتباط با این وسیله ی اجنبی ه،همون موبایل یا گوشی یا همراه یا چمیدونم هر کوفتی!واقعا باید توانایی هام رو در استفاده از این وسیله ی مرسوم افزایش بدم!مثلا افزایش استقامت دست برای نگه داشتن گوشی،افزایش کنترل روی انگشتان برای تایپ و ...

معزلیه ها!

این یکی!بعد دیدی ازین پیامک های یجوری ای میفرستن واس آدم؟مثلا به عنوان مثال:

"be kasani ke PAEIZ ra doost nadaran begooin paeiz hamun BAHAR ast ke ashegh shode"

آخه من چی جواب بدم اینو؟نه واقعا؟یکی نیست به اینا بگه مگه من شوخی دارم با شما که ازین مطالب خلاف شرع میفرستین واسه آدم؟چی بگم واقعا؟حالا این خوبش بود بعضیاش اینقدر ضایست که رسما تا مرز بالاآوردن میرم!

میبینی تورو خدا؟

واللا..

بگذریم!

آقا خبر خبر!شورشی راه انداختم تو متالیکا کلاب که بیا و ببین!یه وضعی اصلا!هدفمون هم گرفتن دیتابیس انجمن از این نیمای خونخواره...روحیه بدید،بیاید پست بدید در حمایت از جنبش که پا بگیره!آقا اگه انجمن بی قانون میخواین اینجا بهترین جاست!

اینم هیچی حالا،آقا من رسما عذر میخوام بابت این ادبیات جدیدم،یکم طول میکشه خودم بهش عادت کنم،آخه میدونی چی شده؟گربه سوار خر شده!(جدی نگیرین کلا!)

فکر میکنم طنز ام چون به سمت جدی شدن و سنگین شدن داره میره،بعضیا فکر میکنن من اگه حرفی میزنم دارم جدی میگم،ولی همینجا پوزش(کلمه رو!) میطلبم!منظور کاملا طنز بوده و هست و اینا،به همین دلیل،تصمیم گرفتم یک پست با درونمایه ی جدی ارائه کنم!(اووووو!)،یه چیزایی نوشتم،دیدم که خب!اگه اینا رو بزارم تو وبلاگم رسما حکم اعدام برام میبرن(معروف میشیم!)و بهتره این سبک جدی نوشتن رو فعلا بزارم کنار تا یکم روغن داغ بشه...بعد تخم مرغ رو اضافه میکنیم...

همین الان،در حقیقت!تصمیم گرفتم یدونه پست احساسی بنویسم(فکر کن!من و احساس) و اینا،این سبک نوشتن رو هم یکم ور برم باهاش ببینیم چه گندی بالا میاریم...

اما در کل نگران نباشین!از من بخاری بلند نمیشه نهایتا یکم ترش میکنین،وگرنه وبلاگ بالاآورنده مشتی میخوای تو وب ریخته!از وبلاگ غم عشق که تاثیرش در تخلیه معده و روده و اینا از 1 بسته قرص پیزاکودیل سریعتر و قویتره بگیر و برو تا ته وب پر وبلاگ های حال بهم زن و ایناست!در کل انتظار ازینجور مطالب احمقانه و بچه بازی رو نداشته باشید که اگر داشته باشید واقعا تیرتون به سنگ میخوره!

آقا پست رو ول کن،واقعا اینم شد انگیزه واسه وبلاگ نویسی؟یارو اول دبیرستانه آب گرمکن و مامانش رو بازور از هم تشخیص میده واسه من ازین بلاگا میزنه وبلاگ مینویسه،بچه برو بشین سر درست اینا واسه فاتی تنبون نمیشه!حالا اگه باباهه بفهمه این موضوع رو خشتک بچه ی بیچاره رو کراوات(درازآویز زینتی*) میکنه!گاگول!

واقعا آدم با دیدن همچین چیزایی چه تو فضای مجازی و چه تو فضای طبیعی(پدرسگها!حیف این هوای به این باحالی که شما آشغالا باید بکنید تو حلقتون!کم مونده تو پارک...***!!!!!!) از هرچی محبته زده میشه...کودن ها!

من موندم،آقا مگه اجباره یه همچین موضوعی؟هیج فایده ای که نداره هیچی،سرتوهمات چرت و پرتشون بعد ازینکه که پروژه به فنا میره تا یکی دو ماه(در موارد افتضاح تا چند سال هم دیده شده!) هم دپرس میشه و فلج میکنه زندگیشو...بعدش تیریپ هم میاد که آره،آه!لعنت به این زندگی!پدر سگ تو خودت ورداشتی تر زدی تو زندگیت،مثل آدم زندگی میکردی دیگه!حالا لعنت به زندگی؟مرتیکه نفهم!خجالت نمیکشه پسره خرس گنده 25 سالشه عین بچه 9 ساله رفتار میکنه...2هفته بعد ازین اتفاق،یکی دیگه شروع میشه با این فلسفه که"این یکی فرق میکنه!"و دوباره همون آش و همون کاسه...

آقا ما قبول داریم،همچین احساسی هست،خیلی هم خوب،خیلی هم عالی(یک بشر)،کلی هم انگیزه بوجود میاره واسه آدم برای انجام کارهاش و اصلا آدم اگه همچین حسی رو نداشته باشه،آدم نیست(هرچند،بعضی موقع ها آدم نبودن هم عالمی دارد،ریسکش هم پایینتره!!) ولی به خدا،به جان من و جان خودت اون چیزی که من دارم ازش حرف میزنم این که نیست،حداقل تو این سن کم(از 14-15 سال تا 18-19 سال) یه توهم خود ساخته ست برای همرنگ شدن با جماعت همین!جماعتی که کلا درگیرن با خودشون...

خسته شدم...یجا نمیتونه آدم مثل آدم از طبیعت و هوا لذت ببره کم مونده آسمون رو هم که نگاه میکنی ازین صحنه های حال به هم زن ببینی...

خوبه تو دوستامون همچین آدمایی نیستن(البته شاعر میگه:"شاید باشن و جلو تو بروز ندن")اگر هم این باشه واقعا دمشون گرم!کارشون قابل ستایشه...وگرنه من دیگه سر به بیابان میگذاشتم!!

نمیدونم تا کی مردم میخوان بچه هاشون رو اینجوری تربیت کنن،تا کی سیستم میخواد این موضوع رو بیشتر به گند بکشه،تا کی مردم میفهمن این موضوع رو....

اگر نسلی لیاقت آزادی داشته باشه،مسلما این نسل خیلی باهاش فاصله داره...

والسلام!

ببخشید اگه یه جاهاییش خلاف ادب شد،اگه شمایی که داری این متن رو میخونی همچین آدمی هستی و بهتون بی احترامی شد،من شخصا معذرت میخوام...

فعلا!




بالاخره آپ کردم!


خب!پست میدهیم!

سلام!

اقا این مدت یکم اعصابم ناخوش بود گفتم پست نزارم بهتره!اما الان نسبتا بهترم،پس باید توضیح بدم چیا شده این مدت:

-عجیب ترین اتفاق ممکن در این مدت این بود که،شوکه نشید ولی:

موهامو رنگ کردم!مشکیا!همین رنگ خودش!

قضیه از اونجا نشات گرفت که مامانم داشت موهای دوستشو ردیف میکرد،به من گفت میخوای بقل گوشای تو رو هم که سفید شده رنگ کنم واست؟منم با کمال میل قبول کردم!مادر هم در کمال تعجب از رفتار دوگانه ی غرب (همون من) این کارو انجام داد!!یک کیفی میده! الان اعتماد به نفسم در حد دوف شده!=)) (چقدرم من از اعتماد به نفس ناکافی برخوردار بودم واقعا!پررو!)

-مثل چی رفتیم مهمونی،اما از شانس بد ماشین خرابه و هنوز تو تعمیرگاهه،مامانینا جو گرفتشون و میخوان ماشین بخرن!که خودش خیلی خوبه!ماشینم از استعمار اینا درمیاد!!اما بعضا مامان یه سری تزهای ناجوری میده که من از ترس آبروم شدیدا مخالفت میکنم!مثلا لوگان یا پراید و ریو....شاید خونمون رو هم عوض کنیم چیزی که مهمه اینه که بابا و مامان جو گرفتشون و میخوان یه تغییر جدی ایجاد کنن!نگین هم طبق معمول مشغول سو استفاده ست،اما نوبت من که میشه همیشه همه شرلوک هلمز میشن...

-ساز زدنم به طرز فجیعی سر اون مساله ی انگشت لای در روی! عقب افتاد از برنامه،اما هنوز در پی جبرانش هستم؛تمرینات عالی پیش میرن،مسعودم نیست که بهش زن بزنم برم پیشش،تمرینای Alexi و Malmsteen رو میزنم،اما سر همین موضوع اعصاب قاطی بودن حال نداشتم حتی یک ریف بنویسم...یعنی ذهنم رو نمیتونستم متمرکز کنم که خب،الان درست شده تا حدودی!

-دارم یه کارایی میکنم،کارستون!یعنی اگه بشه چی میشه!البته من تنها نیستم و زیادیم،خدا کنه بشه!

-آقا مارو زوری ورداشتن کردن ناظر(یا همون ناظم) سایت اونسنس،شب خوابیدم صبح بلند شدم دیدم شدم ناظر!بابا آخه یه پیشنهادی،پسنهادی،چیزی،آدم به خدا مستراح هم میره یه هنی،هونی میکنه!خلاصه،شرایطش بدجور سخته!یکی فرق آهن و متال رو تشخیص نمیده،اون یکی تاپیک بلفوژر میزنه!چون اعضای کم سن و سال هم داره خیلی سخت میشه،تازه گرافیست اونجا هم شدم،اما اینو دوست دارم خوبه نسبتا،فعلا یه هدر زدیم براشون تا ببینیم بعدا چی پیش میاد....

-در جریان همون کار،توی یک فروم جدید عضو شدم به اسم RockPlanet ،زرتی هم شدم گرافیست! تیمشون/مون! خیلی خوبن و واقعا بچه های باحالی هستن/هستیم!جو اش فقط یکم ناخوشه چون اکثریت طرفدار دوم متال و آهنگای غمگین و افسرده هستن و اینا،که خب من خوشم نمیاد زیاد!اما فضا برای کارا و سبکای دیگه هم هست و استقبال میکنن،همین روزهای اول چندتا از اعضاشو دیدم از نزدیک و خیلی خوبن همین!

-جدیدا یک حرکت جدید و انتحاری زدم که گویا با استقبال هموطنان مواجه شده!اونم اینه که در یک قولنامه ی شدید اللحن که در روز عید نوروز تصویب کردم قرار شد که اگه پدرام و علی و امیر Hate اجازه بدن،دوباره برگردم به همون حالت غیر فوشو (فوشو:کسی که فحش میدهد،غیر فوشو:کسی که فحش نمیدهد)،ولی مگه اینا میزارن،تا منو میبینن زبان میگشایند!مارو هم وادار به فحشیدن میکنند!ولی تصمیمم جدیه...حالا ببین اگه درست نشدم!

-بالاخره رفتم عینکم رو گرفتم مثل بچه آدم،یاد دوران المپیاد و دبیرستان(اولاش!) و درس و اینا افتادم...هنوز چشام عادت نکرده ولی درست میشه دوباره...

-مرغ از قفس پرید!ولی ما امیدمون رو از دست نمیدیم!

-یک حرکت جوانمردانه و فرت پلی دیگه هم زدم و اون این بود که سعی دارم فرهنگ کتابخوانی رو با زور هم که شده بکنم تو مخ نگین!ولی مگه میفهمه؟بی فرهنگ ترین عضو خانواده ی ماست رسما،رفتم جلد 1 کتاب"خاطرات یک بچه ی بی عرضه" رو گرفتم که بشینه بخونه،خودم زودتر از اون خوندمش تموم شد رفت،جلد 2ش رو هم گرفتم خوندم،3اش رو هم میرم میگیرم به زودی...(ته خندست خداییش!ولی به کسی نگینا،مال گروه سنی (ج) ه!)

-خودمم همچین فرهنگ کتابخوانیم سالم نمونده از دست رفقای ناباب (پدرام و اینا دیگه...)

-نمیدونم باورتون میشه یا نه،اما دارم گیتار کلاسیک تمرین میکنم،ازین آهنگای خز و خیل میزنم واس خودم،مثلا همینکه یارو میگه یه دیواره یه دیواره و اینا....

-جدیدا علیرغم تهدید های همه جانبه از طرف مکاتب لیتوپدیسم،شدم فن کیوسک و راک فارسی!اصلا نمیشه من یه جمله بگم یه تیکه از این آرش سبحانی ملعون(قربونش برم!) توش نباشه...بدجوری دیگه!

-نظرت راحع به شیر داغ با فلفل چیه؟؟من خوردم،شاید باورت نشه ولی عالی بود!عالی!

-نظرت راجع به میکس نوشابه کولا و چایی چیه؟این حرف نداره رسما امتحانش کنید!

-اینا همه تجربیاتیه که در 6ه بدر به همراه زندایی و بچش و مامان بزرگینا و خاله اینا در سفر درون کانتینر خودروی دایی(فرش و اینا پهن کرده بودیم،آی حالی داد ها!) به طالقان و حوالی داشتیم!

-در بازی ای که امروز ظهر پس از یادآوری خوشگذرونی 6 ام خونه ی دایی اینا برگزار کردیم، قرار شد هرکسی یک جوری صحبت کنه که کمتر اونجوری صحبت کرده و بلد نیست،بنابراین بابام و زن دایی رسما از مسابقه انصراف دادن یا همون حذف شدن،مامانم هم یک تجربه ی ناموفق در صحبت به زبان لات و لوتی بدست آورد و من،با انتخاب نوع صحبت مهربانانه و عاطفه در کنانه و یک اجرای کر کره خنده مقام اول رو بدست آوردم!در نهایت دل و روده ی زندایی مبارک از خنده جر خورد و مامان مثل همیشه منو وادار کرد که ادامه ندم!داییم هم که موفقیت چشمگیر من رو دید تصمیم به ترک زمین گرفت....

-در این مسابقه به این نتیجه رسیدم که همون بهتر من تا آخر عمرم محبت در نکنم،چون طرف یا طرفین از خنده جر میخوره/میخورن!البته من یه سری مقررات بهداشتی رو هم رعایت کردم که یکی از نکات مهمش،امتناع ورزیدن از خوردن اعضای داخلی بدن همچون جیگر و اینا بود...

-آرزوهام رو واسه امسال یجا نوشتم،گذاشتم کنار(آرزوهام شامل کارهایی میشن که خودم نمیتونم انجامشون بدم!)

-آی خدا،امسال دیگه دست از سر کچل من وردار!!...نمیخوام بهم لطف کنی،کمک و این حرفها هم نمیخوام فقط پودرمون نکن،لطف و این چیزا مال بقیه،ارفاق کردم بهت:دی

واللا من هر سال همینو میگم،آی هرسال بدتر از پارسال!فقط پوستم شده عین زره استاد کرگردن با خراشهای واقعی جنگ!!!!هر چی میشه دیگه بروز نمیدم راحت!

-بخشی از خواسته هام هم اینه که یکی به همه ی آدما بفهمونه من از خیس شدن،از دست زدن به موهام و صورتم،از روبوسی های آبدار(پرتغاله مگه؟؟) و از تف کردن واقعا متنفرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

-این ایستک قهوه پدرسگ عجب چیز خوبیه!همینطور The Unnamed Feeling...یه چندروز بود هر چی میخواستم تو این آهنگ و جمله ی پایانی آهنگ Snuff از اسلیپنات(لعنت الله علیه) پیدا میکردم،اصلا همونی بود که میخواستم!انگار خودم نوشته بودم متنشو!

-نظرت راجع به انتقال به کلاس فیزیک 1 ای که فقط توش من پسرم چیه؟یعنی یه آقای دیگه هم هست،ولی خیلی ریش داره،تازه زن هم داره!!!(فکر میکنم یکی از بدترین نشونه های وجود خداوند این باشه!آدم میگرخه در تمام طول کلاس!البته فقط 15 دقیقه ی اول اینجوریه و بعدش برات عادی میشه،تازه خبر نداری دقیقا 2.45 ساعت بعد از اون 15 دقیقه،یکی از همون همکلاسی های محترمه شما رو تا میدون اسبی میرسونن،چه جلب!)

-خوشبختانه فرداش سر کلاس ریاضی 1 همچین اتفاق ناگواری نمیوفته و حتی یکی از همکلاسی های ابتداییت رو مشاهده میکنی و اینقدر زر میزنید که حد نداره!اما در کمال ناباوری رفیق محترم شما قصد داره با اتوبوس بره خونشون که اونسر کرجه!تو هم تنهایی در حالی که گوشیت از کمبود شارژ زجه میزنه مجبوری تا خونه بدون موزیک گز کنی!!که این یعنی یه شکنجه ی غیر انسانی!!!البته یه آژانس میگیری که زودتر برسی،در نهایت خوشبختی راننده ی آژانس بچه محل درمیاد و کلی زر مفت میزنه،تو هم که حرصت در اومده چندی بعد در حین کمک به بانوان محترمه که منتظر خودروهای بوق دار هستن بدجوری میزنی تو برجکش و گند میزنی به پروژه اش،بنابراین 15 دقیقه ی پایانی رو خفه میشه...روز خوبی بود!

-چرا آدم وقتی خطش 919 ست و شارژ ایرانسل میخره آقای مغازه دار بد نگاهش میکنه؟بابا واسه We Pee In میخوام!(زیاد به معنی کلمات ذکر شده گیر ندید!همینجوری اومد تو ذهنم!)

-ادبیاتم دستخوش تغییر شده!

-قصد دارم خودم رو تو استفاده از علامت تعجب تحریم کنم!چون حس میکنم دارم بیشتر از نقطه ازش استفاده میکنم!(من کلا زیاد تعجب میکنم آخه!)

-دختر مردم،پکرم کرده!(یعنی تو تاکسی یارو داشت اینو گوش میداد!گذاشته بود رو تکرار!ولوم بالا!من غش کرده بودم از خنده!دیگه دیدم نمیتونم خودمو کنترل کنم پیاده شدم وسط راه!)

خداحافظ!فکر کنم آپدیت بعدی چیز خوبی باشه!خبری،فیلمی،آهنگی...چیزی!چیز بد نه ها!





Again,Again,Again,Again and Again

Been here before
Been here before
Been here before
Been here before
Been here before
Been here before

Been here before couldn't say I liked it
Then do I start writing all this down
Just let me plug you into my world
Can't you help me be un-crazy

Name this for me, heat the cold air
Take the chill off of my life
And if I could I'd turn my eyes
To look inside to see what's coming

It comes alive
It comes alive
It comes alive
And I die a little more
It comes alive
It comes alive
It comes alive
Each moment here til I die a little more
Ooh, i die i die i die a little more..

then the unnamed feeling
It comes alive
then the unnamed feeling
Takes me away

Been here before
Been here before
Been here before
Been here before
Been here before

I'm frantic in your soothing arms
I cannot sleep in this down filled world
Found safety in this loneliness
But I cannot stand it anymore

Cross my heart hope not to die
Swallow evil, ride the sky
Lose myself in a crowded room
You fool, you fool, it'll be here soon

It comes alive
It comes alive
It comes alive
And I die a little more
It comes alive
It comes alive
It comes alive
Each moment here I die a little more
Ooh, i die i die i die a little more..

then the unnamed feeling
It comes alive
then the unnamed feeling
Treats me this way
And I wait for this train
Toes over the line
Then the unnamed feeling
It takes me away, it takes me..

then the unnamed feeling
It comes alive
then the unnamed feeling
Takes me away
Yeah, it takes me away

Get the fuck out of here
I just wanna get the fuck away from me
I rage, I glaze, I hurt, I hate
I hate it all, why why why me?

I cannot sleep with a head like this
I wanna cry, I wanna scream
I rage, I glaze, I hurt, I hate
I wanna hate it all away

اصلا یه وضعی!

یکم زر زر کنم!دلم تنگ شده واسه زر زر!:



این پست رو تقدیم میکنم به عزیزترینم،به کسی که هیچکس رو بیشتر از اون دوست ندارم:

خودم!!!!!!!!!!

تعجب نکنید!واقعا خودم از همه چیز مهم ترم!اصلا چیز عجیبی نیست...همتون همینطوری هستید!!!

یعنی این معنای آدم بودنه،معنای انسانیست یعنی خودت از همه چیز مهمتری

من واقعا فکر میکنم اینجوریه،و اگه کسی خودش رو در معرض خطر قرار بده برای یکی دیگه،حتما فکر میکنه پاداش این ضربه خیلی بیشتره!اصلا غیر ممکنه که کسی ،یکی دیگه رو بیشتر از خودش دوست داشته باشه!

لطفا توهم نزنید!این قانون زندگیه...!

-----------------------------------------------------------------

بعضیا فکر میکنن وقتی با یکی دوست میشن(ازین دوست معمولی ها نه ها!از اونجور دوستا!)فکر میکنن شدن صاحب طرف!البته این یکی از احساسات پایه ایه انسانی ه،وقتی ماشین میخری و خیلی دوستش داری یجور حس مالکیت داری نسبت بهش،اما مشکل ازینجابوجود میاد که فکر میکنید وقتی یه آدم رو خیلی دوست دارید هم میتونید همین حس رو داشته باشید،البته من بهتون میگم که خب،شما یک آدم کودن بیش نیستید که یک آدم دیگه رو میخواید تحت سلطه ی خودتون در بیارید و خاک بر سرتون کنن!گمشو از جلو چشام!

-----------------------------------------------------------------

بعضیا یه انتظارایی دارن از آدم واقعا حرص در میارن!کرم دارین مگه آخه؟نمیدونم چی فکر کردن،فکر میکنید آدم حالا باهاتون یه سلام علیکی میکنه شده بنده ی حلقه به گوش شما؟یا مثلا عاشق سینه چاک شما شده!بابا جقدر رو دارید!

در پارکینگتو خودت ببند،به من چه !چش و ابروت قشنگه یا خوب میرقصی که من بیام در پارکینگو برات ببندم؟واللا...

بهش هم میگیم خودت ببند جش و ابرو میاد واس من...کچل!

خیلی بهت فشار میاد اونموقع که تو جلسه میگیم در رو میخوایم ریموت کنیم به بابات بگو اینقدر موش مرده بازی در نیاره با اون شیکمش!

زشت بیریخت!

-----------------------------------------------------------------

بعضی مغازه دارا رو باید بچزونی همچین!مرتیکه الدنگ واسه من کلاس میزاره!برو بشین پای پیک نیکت بابا!تو نمیدونستی فرق گیربکس و موتور چیه ما این ماشینو داشتیم حالا اومدی تز میدی؟عملی!

-----------------------------------------------------------------

واقعا آدمای تازه به دوران رسیده بد چیزین!فکر میکنن آسمون جر خورده اینا افتادن پایین حالا...

اه اه اه....

-----------------------------------------------------------------

بعضیا شعور ندارن نمیبینن چاله آب جمع شده آدم داره رد میشه از کنار خیابون،زارت میرن روش با سرعت آب میپاشن سر صورت مردم،آخه گوسفند حالا من به درک،خانواده داره رد میشه دم عیده دارن میرن عید دیدنی سر عمر...

به گاو گفتن زکی!به خدا....

-----------------------------------------------------------------

مثلا بجه تربیت کردن!بچه 4 ساله تو تاکسی برگشته داره به مادرش میگه پدرسگ باباهه هر هر هر میخنده!آخه الاغ!امروز به زنت میگه پدر سگ،پس فردا به خودت 10 برابرش رو تحویل میده،اونم از نوع ناجورش...

عرضه ندارن بچه تربیت کنن که...

-----------------------------------------------------------------

ای تو روحتون فلان!خانم دوش ادکلن میگیری که چی آخه؟قاطر نمیگی یکی شاید خوشش نیاد حالا گور بابای حساسیت شدید،باید جاده بکشه حتما...

-----------------------------------------------------------------

ای تو روح این بانکها،واسه 50 تومن گرفتن از حسابت باید 300 تا ATM رو چک کنی،بعضیاش کلا خاموشه!نمیدونم فکر نمیکنن مردم پول میخوان؟مملکته داریم؟

-----------------------------------------------------------------

همین دیگه،قاطی کردم این چند روز!برید خدافز!

یهو دیدی جو گرفت یه عیدی مشتی دادم بهتون...ستی توند!

فعلا!





روز اول سال 90

خوب خوب!

سال نو اومد و بازهم یک چک پوینت دیگه...تا حالا شده 19 تا...

خب،این سالی که گذشت یجورایی میشه گفت از خاصترین سالهای زندگی من بود،از خودم تو این سال با اینکه خیلی اشتباه کردم و به خاطرش از همه معذرت میخوام،اما راضیم...

از یه قسمتیش خیلی خوشم میاد،اینکه فهمیدم هنوز همونقدر که میخوام اراده دارم،همونقدر که میخوام میتونم از پس خیلی چیزا بر بیام...دمم گرم!

یجور بدی هم ضربه خوردم،اما افتخار میکنم که هنوز سرپا هستم و از هیچکس،تاکید میکنم هیچکس هم گله ندارم!دم همتون گرم!

امروز اولین روز سال نو ه...

هرسال تو این روز میریم پیش اونایی که پیش ما نیستن،با مامان بزرگ و خاله و دایی و ...،پیش خاله ام که اصلا ندیدمش،پیش بابابزرگم،پیش مامان بزرگ مامانم و از همه مهمتر پیش مهناز خواهرم...

قشنگترین لحظه ی سال نو ما اینجاست،همه هستیم،همه دور هم...خیلی فضاش رو دوست دارم،حتی بیشتر از وقتی که تنهایی میرم اونجا...همش حس میکنم مهناز هم خوشحاله که ما همه کنارشیم...

بعدش همه میریم جایی که الان هستیم!خونه ی مامان بزرگمینا،واقعا کیف میده!هر چند کل خونشون رو خودم تکوندم و در کل دیگه عادی بود برام ولی واقعا کیف داد!مهدکودکی بود برا خودش!3تا بچه های خاله ام و روناک دختر داییم(البته اون فعلا حساب نمیشه!) بودن که از سرو کله ام بالارفتن دیگه جون نمونده برام،در کل خیلی خوش گذشت،الانم خیلی خسته ام!

این سالی که گذشت،خیلی چیزا رو برای من آشکار کرد،خیلی چیزا یادم داد،یادم داد که خوب بودن به اسم نیست،به رفتاره،یادم داد که بهترین آدما خودشون رو بدترین میدونن،یادم داد که اشتباهاتم رو قبول کنم،یادم داد ببخشم و فراموش کنم،بهم نشون داد چقدر ظاهر و باطن آدمها میتونه متفاوت باشه،بهم فهموند که آدم ها همونقدر که میتونن خوب باشن،بد هم هستن،بهم نشون داد که دوستی و رفاقت چقدر با ارزشه...

برای اینهمه تجربه ممنون

تغییر،تغییر و تغییر،اینکاریه که امسال باید انجام بدم،رک تر باشم،یکم بیشتر به کارهایی که دارم میکنم فکر کنم و بازهم قویتر باشم،قویتر از همیشه...

سال گذشته خیلی بالا پایین شدم،وقتی حس میکردم همه چیز دارم یهو نگاه میکردم و میدیدم هیچی ندارم،اما به این باور رسیدم که همه چیز خودم هستم...خودم

دوست دارم امسال با همه آشتی کنم(هر چند من با کسی قهر نکردم که بخوام آشتی کنم!)دوست دارم امسال کسی رو ناراحت نکنم،حداکثر تلاشم رو میکنم...

ممنون از اینکه یکسال دیگه تحملم کردید،ممنون

سال خوبی داشته باشید

بازهم ممنون

امین



------------------------------------------

برای خدا:

اگه تو داری کنترلش میکنی،نذار بهم ضربه بزنه...میترسم این دیوار بریزه...

از تو هم ممنون