Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

A Secret To Remember

هر آدمی، یه رازی داره...

انقدر خوبه که آدم، در دلش رو (البته اگه هنوز دری برای باقی مونده باشه!) باز کنه و هر چی توشه رو بریزه بیرون، تو ذهن خودش یه نگاهی بهشون بندازه، یکم لبخند بزنه، یکم ناراحت بشه، یکم احساس غرور بکنه و شاید هم یه جاهایی از صورتش شور بشه...

آدمیزاد جماعت، باید همیشه یه چیزی زیر پلکش وول بخوره تا صبح از خواب بیدار بشه، باید موقع خوابیدن برای رویای یه چیزی سرش رو بزاره زمین، تو تاریکی کویر زیر اون همه ستاره که دل آدم قنج میره واسه نشون دادنشون به این و اون، مثل کورها، "تصورش" کنه و ایمان داشته باشه از پشت دیوار ترک خورده ی زندگی، یه چیزی، یه کسی، یه جایی هست که هیچکس ندارش و فقط مال خود خود خودمه...

باید باشه که آدم بخاطرش بجنگه...


ولی نیست...

خیلی وقته که دیگه نیست...
--------------------------------------------------------------------------
-از اول هم نباید میبود فکر کنم!!




سوراخ

همه میشکنن، اما من سوراخ شدم...

یه سوراخ گنده ی مشمئز کننده که هر ثانیه بزرگتر میشه و داره همه ی بدنم رو میخوره و خالی میکنه...

دیگه اینجا حوصلم نمیاد پست بنویسم، چون نه احساس نوشتنی ای هست، نه چیز دیگه ای...

فقط کرختیه، بی حسیه، و احساس بی احساس بودن...

سانسور میشد حرفهام، خیلی زیاد، چندروز فیلتر شدم دلم، الان هکش کردم کاملا!!!دسترسیش کاملا حذف شده!

خسته شدم دیگه یجورایی...بیخیال!

علی رو بردن بیمارستان، بهرادم بردن بیمارستان ولی مثل اینکه حال منم دست کمی ازین دوتا نداره...

میکسچر رو بچسب!فوق العادست!