Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

شرورور

اه اه...

وقتی دلیل ناراحتیت غیر قابله بیان ه یا شاید نمیخوای کسی چیزی بدونه و یکی ازت میپرسه:"ناراحتی؟"

نمیخواید با مشت بزنید تو صورتش؟ناراحتیتون بیشتر نمیشه؟

چی براتون اینقدر جالبه که بدونین یکی ناراحته یا نه؟

حالا شما خوشحالین! مثلا که چی؟

فکر کردین شاخ غول شیکوندین؟

اونم یدونه از این سوالهای مزخرف فلسفی میگه و شما رو دو ساعت علافتون میکنه که براش حرف بزنید و امید بهش بدید...حالا عمرا به اون موضوع فکر نمیکرده ها!



خدا من چقدر احمقم!وقتی 19 سال و 3 ماه و 17 روز زندگی کردم اما ساعت 3 نصفه شب وقتی نوشمکم تموم میشه هنوز تو آینه زبونمو میارم بیرون نگاش میکنم که قرمز شده...احمق وقتی نوشمکت قرمزه زبونت هم قرمز میشه دیگه نگاه نداره...

--------------------------------

پ.ن:میدونید،میگن سمورها کم شکار میکنن،اما وقتی میزنن به مرغدونی،انقدر مرغ میکشن تا از بوی خون مست میشن...

دیشب زدم به مرغدونی کلم...انقدر کشتم و کشتم تا مست شدم...نمیدونم من سمورم یا صاحب مرغدونی...


پ.ن:میگن دهن بعضیها مثل مستراح میمونه...حس میکنم درون بدنم بوی مستراح مسجد شاه گرفته انقدر حرفهایی رو که باید میزدم و حقشون بود نگفتم...



هوس کردم چندتا سیگار بکشم!باورت میشه؟

هنوز یه ماه نشده رفتیا....





از آدمای دو رو متنفرم!


I AM AN IDIOT

امم...

انگار بازم خوردم به اون دیواری که لهم میکنه..اما اینسری تقصیر خودم بود...

خیلی احمقم نه؟

بیش از حد احمق!

یعنی یا من احمقم یا بقیه نابغه!

یه طعمه!وقتی میخوام هرجوری شده این خاطرات کوفتی رو دور نگه دارم همین میشه..یه طعمه ی آسون...

ولش کن..

برف میاد...بازهم همون خاطرات قشنگ و دوست داشتنی ه کوفتی ه لعنتی میان تو این ذهن تیکه پاره ی من که هر تیکش رو جدا کردم و حالا شده جیگر زلیخلا...

داستان بنویسم؟

باشه...


امم...

"برای آرامش داشتن لازمه بکشی!"

1.10.1991

یعنی یه قاتل روانپریش چه دلیلی برای آدم کشتن داره؟هان؟

خب...من اون قاتل ام،میدونی چرا میکشم؟چون حس میکنم آدمای دیگه آرامشم رو دارن ازم سلب میکنن،اونا اذیتم میکنن یا اگر هم اذیت نمیکنن حتما نمیتونن اذیت کنن...اونا برنامه ریزی میکنن،فکر میکنن،نقشه میکشن و ... تا فقط و فقط منو آزار بدن پس منم میکشمشون...

دیروز یه راننده ی تاکسی رو که کرایه ی تاکسیش رو 25 تومن کمتر گرفت کشتم،دلیلی نداشت که پول کمتری بگیره مطمئنم که میخواست یه نقشه ای رو اجرا کنه...

00.00.2010

اینجا زمین،فقط یک نفر باقی مونده و اون من هستم

کسی اینجا نیست؟کسی صدای منو میشنوه؟

من مطمئن هستم که هنوز یک آدم زنده مونده...

میدونی چرا؟

چون من هنوز آرامش ندارم،هنوز آروم آروم نیستم

...



"برای آرامش داشتن لازمه بکشی!"

هان؟آره!

....



Planet:Earth

Population: 00000



"برای آرامش داشتن لازمه بکشی!"





فقط یه داستانه به من ربطی نداره...




شدم مثل این یارو قاتله...از همه بدم اومده،به همه شک دارم،فکر میکنم همه برای نقشه دارن حتی مامانم...

میخوام جدی جدی یکم نباشم...

وقتی نیستم راحت تر میتونم باشم

مثل اینکه تو این دنیا رو راست بودن و رو بازی کردن فایده نداره شاید....

برای آرامش داشتن لازمه بکشی

شاید مجبور بشم بازم خودمو بکشم....تاحالا اینجوری خودمو نکشتم...


-میشه نیای تو ذهنم قدم بزنی؟این همه جا...

-پدرام توروخدا تو دیگه سعی نکن واسه من نقشه بکشی..توروخدا تو دیگه نه!

-احسان دلم برات یه ذره شده...

-حالا دیگه حداقل میتونم درک کنم چرا ایرانیها همشون تحلیلگر سیاسی هستن...چون یپا سیاست مدارن دستگاه دارن برای خودشون...

-یه ذره سیاست هم نداریم!

-واللا!

-مردم فکر کردن من احمقم!عجب خنگن!!فکر نداره که!!!

-ایرانیها همشون نابغه هستن مگر اینکه خلافش ثابت بشه!



از فکر کردن به اسمها هم بدم میاد دیگه...



ای خدا چقدر من خرفتم!چرا آخه؟




خدافظ فعلا!

Zakk Hietala

یییییییییووهووووووووووو!

امروز تولده!

تولد دو نفر از افرادی که واقعا روم تاثیر گذاشتن!یکیشون خیلی بیشتر!!!!ترترترتر!

اولین عشق من:

Marco Hietala

اینقدر من این بشر رو دوست دارم که!در حد ایمی و جیمز در اون حد ها!کمتر از کلیف...


و دومین نفر که خب!خیلی دوسش ندارم!اما دوسش دارم دیگه!!

Zakk Wylde

زک رو از وقتی که دیگه با آزی کار نمیکنه خیلی بیشتر دوست میدارم!صداش خیلی باحاله!

 در کل عشقست مارکو!ای جان!

همین!

خوب خوب خوبم!عالی یعنی در اون حد!




MY GOD IS DEAF

من...

من از فکر کردن خوشم میاد،یجوری میشه گفت نوعی بیماریه واسم...حتی به چیزهایی که ناراحت کننده یا آزاردهنده هستن هم فکر میکنم!

خیلی احمقانست نه؟

افکار غیر عادی و ناراحت کننده رو مستقیما نمیرم سراغش!مازوخیسم ندارم که!اما مثلا کاملا غیر عادی از چیزهای کوچیک بهشون وصل میشم و ساعتها مشغولشون میشم...مثلا با یه تک تک،یه رنگارنگ،یه بسته آدامس،برف یا هرچیز مسخره ی دیگه ای...

فکر کردن به مشکلاتی که هیچ کس باعث و بانیش نیست،هیچکس برای مقصر شناخته شدن وجود نداره...میفهمی؟هیچکس نیست که بهش فحش بدم یا برم باهاش کتک کاری کنم یا هر کوفت و زهرمار دیگه ای...

یعنی هست ها...خیلی هم دردسترس ه اما... اونم مقصر نیست...اممم نمیدونم شاید هم هست

بعضی وقتها فکر میکنم شاید کر شده،شاید صدای ما رو نمیشنوه،شاید هم نمیخواد که بشنوه...حتما دلیلی داره...اما هرچی فکر میکنم میبینم عادلانه نیست که نخواد بشنوه...

خودم رو بیخیال، بعضی موقع ها اینجا اتفاقهایی میوفته که مطمئن هستم حداقل حق اون افراد نیست که اینجوری بشن...اینجور داغون و به زور سرپا موندن...

فکر کردن به اینکه چرا خدا صدای بعضی هارو نمیشنوه،چرا خدا بعضی هارو از آدم میگیره و هزار و یکی چرای مزخرف دیگه که آخرش به هیچی ختم نمیشه و فقط چندروز میرم تو خودم و دوباره میشم همون مشنگ همیشگی...

گاهی اوقات شک میکنم که اصلا اون بالایی و داری میبینی چی دارم تایپ میکنم چرا اینجوری شدم...

اصلا شک میکنم که هستی یا نه...

ولی هستی

همین





La muerte

وقتی جو میگیره باید بنویسم،وقتی هم میخوام پستش کنم نمیخوام کسی چیزی بفهمه ازش،واسه اینه که اینجوری میشه،ببخشید:

Volamos sobre estas tierras y se rompió las alas en el vuelo.
Precipitaciones tan lejos de la salvación a una luz cegadora de la vida desesperada
Estoy cayendo , mi alma se muere de hambre.
Tan hermosa, esta llamada silenciosa
Con los ojos de la niebla y la nieve
Esta lágrima de nuestro grito persistente.
¡Oh, qué lloro ...
¿Cuánto dolor puede estamos?
¿Cuántas lágrimas tenemos que destruir?
Lloramos, sufrimos, morimos ... una y otra y otra vez.
Desolación santificado , las paredes se están cerrando pulgadas
Resurrección terror , Veo la sonrisa de los seres humanos.
Lloramos, sufrimos, morimos ...
Nos hambre de la esperanza y los sueños.
La desesperación horrorizado , que hicimos en la sangre enferma.
Resurrección humanizado , sonríen con goteo de veneno.
Creador , creyente , impostor ...
Profana , devastar , sus almas están muertos!
El sol no se levantará otra vez
Tu sol no se levantará otra vez
La inocencia de la decoloración, la belleza de morir
Una palabra de la luz se oscurece esta noche apacible.
Estoy cayendo , mi alma se muere de hambre.
Tan hermosa, esta llamada silenciosa ,
Con los ojos de la niebla y la nieve ,
Esta lágrima de nuestro grito persistente.
Su imperio se desmorona miserable ...
Los signos se presentan en todo el mundo

شاید بعدا واسش آهنگی چیزی نوشتم...نمیدونم

فعلا