Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

New Skin

قالب جدید

چطوره؟


پ.ن 1:تصمیم گرفتم حالا که پوست انداخت بلاگم،یکم شفاف سازی کنم هدفم از بلاگ نویسی رو،خصوصا این بلاگ،حالا Killing Road یا Youthanasia که موضوعشون متفاوته،Killing Road رو میخوام اختصاص بدم به فرآیند نوازنده شدن خودم و کسانی که حالا در آینده به عنوان هم تیمی خواهم شناخت،Youthanasia رو هم میخوام بزارم برای غر غر هام!مسائلی که تو جامعه میبینم روم تاثیر میزاره رو اونجا میگم...به زودی زودراه میوفتن...

و اما اینجا،اینجا دفترچه ی خاطرات منه،دیدی اکثرا دفترچه ی خاطراتشون رو مخفی نگه میدارن،ولی من اینجوری نیستم،میزارم جلوی دست تا بقیه هم ببینن من چجوری فکر میکنم و چجوری لذت میبرم و چجوری میگذرونم وقتم رو...

شاید این یه اشکال بزرگ باشه،چون من واقعیت رو هیچوقت مخفی نمیکنم و مسلما واقعیت بعضی اوقات تلخه،چه برای خودم چه اطرافیان...اما این منم،تا حدودی هم میتونم تغییر کنم البته اگه منطقی باشه!

داشتم با رضا 33 عزیز(که خیلی کمکم کرد تو این قالب جدید،ممنون)صحبت میکردم که رضا یه معذرت خواهی کوچیک کرد راجع به این مسئله ی لینک و اینجور چیزا که آره،من نمیتونم لینکت کنم به فلان و فلان دلیل...خودش میدونه جوابشو چی دادم،همینی که این بالا گفتم،اینجا اسمش روشه:Diary Of a Mad Man اگه من،مد من باشم،اینجا دایری منه و میشه دفترچه ی روزانه ام!شما دفترچه ی روزانتون رو لینک میکنید؟نمیدونم واللا!

گفتم یوقت خدای نکرده کسی خاطرش رنجیده نباشه از این چیزا...اینهایی هم که الان تو لینک باکسم هستن،نه به دلیل دوستیم باهاشون،فقط چون افکارشون به افکارم نزدیکه اینجان،اونهایی که از اون اولا میومدن اینجا یادشون هست که من Koralin رو لینک کرده بودم چون از افکارش و نوشته هاش خوشم میومد،اما الان دیگه اونجوری کمتر مینویسه و من حذفش کردم!شاید پس فردا چون نرگس هم بلاگشو نمیرسه آپ کنه حذفش کنم!واللا!

این یک موضوع!که بازم معذرت میخوام و میگم ممنون...

پ.ن 2:روح الله فقط واسه تو دارم مینویسم،الان که یکم فکر میکنم میفههم که اینجور اتفاقها طبیعیه،بالاخره محیط زندگی هرکسی با یکی دیگه فرق داره،یکی میشه طالبان!اون یکی میشه Satanist !جفتمون هم تعصب داریم،تو روی دینت که یه عمر همراهت بوده،منم روی مغزم که یک عمر همراهم بوده،تو چیزی رو خارج از دینت نمیپذیری،من چیزی رو خارج از مغزم نمیپذیرم...فکر میکنم اینجور اختلافها طبیعیه!همونطوری که ضعیف شدن متالیکا طبیعیه!(چه ربطی داشت آخه!)

اما اگه هر کدوممون یکم به طرف هم خم بشیم دستمون به همدیگه میرسه..همین!نمیدونم شناختی منو یا نه،اما بیا اینبار این حرف منو روش حساب باز کن:طاقت ندارم ببینم کسی از دستم ناراحته...

راحت باش

موفق باشی!

تشکر میکنم از همه دوستانی که اینجا رو خوندن تو این 8-9 ماه و اونهایی که برام مهمن و براشون مهمم،که با ناراحتیم ناراحت شدن و با خوشحالیم خوشحال..دم همتون گرم!


فعلا!

با یک پست مشتی میبینمتون سری بعدی!






باستان|نظرسنجی|مزخرم|محمد

مهم،مهم!نظر سنجی!به قسمت دوم این پست مراجعه کنید!

احسان،مرده و قولش!

دروود!

کنون پست امین در بلاگش شنو.........دگر ها شنیدستی اینهم شنو

دوش در خواب و هشیاری بودمی که تصمیم گرفتمی تا خیزش نمایم به سوی رایانه و ساز و آلات طرب تا نوایی بیارایم بهر خویشتن و اندر باب متال،چنین شد ریفهای همایونی:

ریف نخست(تمپوی 2میزان دوم 2 برابر 2میزان اول است،2میزان اول 40)

قطعه ی دوم

قطعه ی سوم در باب بلا افکت

در همین باب ذکر کنم اگر روزی به ضمیر و ضیاع همایونی برسد که از اینها در کارهای خودتان استفاده نموده اید نصف مینمایم بدن نامبارک فرد سودجو را...!

کلیکی رویشان مرحمت نمایید تا پایین گذاری شود در سیستمتان...که البته و به حق ساختارشان را با گیتار پرو 5 نوشتار کرده ایم

گذر کنیم زین مقال که کار موسیقی و طرب در این مقال نگنجد!

شنبه چهاربا روح الله و علی و ایمان به پارک عظیمت کردیم تا قدری ساز بزنیم و بسیار حال شد بدانجا،5 شنبه نیز همین گون سپری شد اما بلا روح الله و من بودم و ایمان و علی که بسی حال شد در آنجا و همی ریف زدیم و یخ زدیم و دیگر هیچ!

درین روزگارعزم خویش را جزم کرده ایم تا کمی مطالعه نماییم تا افزونی بخشیم دانش خویشتن در باب موسیقی را،اینها را مطالعه میکنیم که البته مال مامان است و ما قرض گرفته ایم:

موسیقی-دن هاوسر

نگاهی به موسیقی-ادوین،سمیث و دیوید رنوف

تئوری موسیقی-ارنست هیوود

و چندی کتب دیگر..حقا که هیچ بارمان نیست،چه ها میفهمیم از اینها...

به قول امروزی ها ببو هستیم در مقابل مادرمان،میگفت ها!نیاندیشیده بودم در باره اش...

در پس در منزل بودم در فراق کلید و انتظار مادرتا برسد با خودرویمان در را باز کند که دیدم یک عدد اطوموبیل سمند در جلوی در ما ایستاده و سرنشینانش مارا زل زده اند،راکبش هم از رکب به زیر نمیآمد،نشناختم وی را،گذشت و در خانه بودیم که پدرام طیلفون کرد و عرض کرد که بله راکب مصطفی بوده و سرنشینان هم هم دانشگاهیهایش(از قضا بسیار زاقارت هم بودند زانجا که ما دیدیم!یک من مالیده و این گونه جاندارانی با مصطفی که ایامی با ما میپلکید میپرند و دیگر هیچ!)

از دست وی بسیار ناراحت شدم که ای مرتیکه ی بلاناموس!آدم دوست چند ساله اش را میبیند و پای از رکاب به زمین نمیگذارد؟لا اقل بوقی چیزی میزدی برایمان این بی شرم!فرگت ابات ایت من...

خون خویشتن چرکین نکنیم بیش ازین

فعلا همینقدر بس است،نمیتوانم بنویسم دیگر احسان جان!


خوب،نظر سنجی:

چطوره که قالب بلاگم رو عوض کنم؟ها؟

قالبی که طراحی کردم واقعا زیباست،دل نمیتونم بکنم از این عادت کردم بهش!


وای خدا،محرم داره میاد و من ازش متنفرم!!!چقدر مزخرفه!همه چی تو این ماه لعنتی بد میشه،آدما کثیفتر میشن،آدم حالش بهم میخوره دو قدم میره بیرون!وای خدا نوحه!اه اه اه!مزخرفترین چیزی که تو عمرم شنیدم،صداهای اینایی که میخونن که انگار کیسه ی جاروبرقی پر شده و لوله اش هم پاره،پوست تخمه قرقره کردن انگار!تو بگو یک نت!!حتی یک نت رو هم درست نمیخونن!ضرب آهنگها جالبه و حتی از لحاظ میزان شناسی ازمشوگا هم خفن تره!اینها بماند،به جای درامر و بیت از یک عدد آدم استفاده میشه که میاد و اون پشت چیزی شبیه سکسکه یا عین عین کردن رو ادا میکنه که واقعا رو مخ هستش،به دوستان نویزمتال باز توصیه میشه شدیدا!!!شعرهارو که بهتره حرفی نزنم!"جارو کش خواهرتم"در این حد!حالا اون بد بداش که در  تو مایه های"انا کلبی حسین" و این جور چیزاست(از بچگی عربیم ضعیف بود!نمونه فارسیش هم هست) رو دیگه نمیگم،اگه خدا دوست داشت سگ یکی دیگه بشین،سگ خلقتتون میکرد!بابا جم کنین این بساطو!اگه حسینی یه روزگاری قیام کرد،اگه اینی که شما میگید واقعی بوده و بر علیه ظلم بوده،اگه شما دنباله رو اش هستین چرا زیر زور زندگی میکنین؟72 نفر مردن 40 روز عزاداری میگیرین؟برای زلزله ی بم یا هیروشیما چطوره چندسالی عزاداری کنیم،نه؟یک مملکت رو بلکل تعطیل میکنن!جالب فرمایشات رهبراشونه:"ما و ذلت هرگز"آره عمه ی من بود پارسال به بدبختی افتاده بود "جسم علیلی دارم" میکرد!دیگه از این ذلت بیشتر؟؟؟بابا دمتون گرم!رهبرتون که اینجوری شد خودتونم هرروز از این بدترها میشین جای شکرش باقیه!

انگار فقط همین یه ماه یهو خدا زوم میکنه ببینه دارن چه قلطی میکنن،واسه من محرمه محرمه میکنن!احترام امام حسین رو نگه میدارید؟خاک بر سرید دیگه،از این احمقانه تر که آدم احترام بنده ی یکی دیگه رو نگه داره اما احترام خود طرف رو نه؟جم کنید این بساطتون رو...

حالا وایسید این محرم تموم بشه،به اسم اینکه محرم بوده(در حالی که تو محرم هم یه دلی از عزادرآوردن)همچین ولو میشن که ...هیچی نمیگم یه دوتا پارک و خیابون بریددستتون میاد آمار!

بابا به خدا آدم بچش و عزیزترینش هم میمیره اینجوری نمیکنه،احمقانست واقعا!

تا سر این ماه میشه همه یکی یدونه قرآن مفاتیح میگیرن دستشون فقط یه سری کلمه میگن که 1 درصدش رو هم نمفهمن!اگر هم بفهمن توجه نمیکنن،فکر میکنن فقط خوندن کافیه،پس یه سی دی قرآن بزاریم تو ضبطمون،خودمون که نمیریم بهشت ضبطمون بره!واقعا بدم میاد از محرم،واقعا بدم میاد!!!


فردا 7 امین سالگرد محمدرضا حسینی زاده ست،بهترین دوست دوران بچگیم،براش دعا کنید هر چند اونقدر ماه بود که جاش بهترین جاهاست...

خیلی دوسش داشتم،خیلی خیلی زیاد،مینویسم تا یادم بمونه که سال 89 یادم بود 21آذر رو...

چند روز پیش یه عکس گیر آوردم ایناهاش:

از اون عکسهاست ها!!خیلی قشنگ بود حال کردم باهاش!!

ما 3تا اکیپی بودیم واسه خودمون!کلا خانوادگی رفیق بودیم دیگه...

راستی مامانت و زهرا رو چند وقت پیش دیدم کرج،من نشناختم طبق معمول! مامانت صدام کرد امین آقا!یکم برگشتم فکر کردم خدا کین اینا یعنی؟زهرا رو شناختم فقط!مامانت رو نشناختم اصلا...بگذریم!

از محمد فقط این جمله مونده پشت دفتر ریاضی کلاس 4ام ابتدایی،مدرسه نشاط،کلاس خانوم رضایی:

"زنگ آخر وایسا زیر مرگ بر آمریکا"

حاضرم 1000 بار دیگه وایسم زیر مرگ بر آمریکا و با آجر بزنیم چراغ دوچرخه ی صالحی رو داغون کنیم و مامانش رو بیاره مدرسه ولی فقط یبار دیگه،فقط یبار دیگه ببینمش

بهت سر میزنم،حتما...

بیخیالش

Sad But True

ناراحت نیستم،اصلا،فقط یادش یجوریم میکنه یادقدیم میوفتم...

بای فعلا!






Brain as an Instrument

سلام

یکم فرق میکنه این پسته با بقیه،خل شدم یکم!:

اینروزا دارن مغزم رو دیستورشن میکنن بعضیا،گاهی اوقات هم خودم یکم دیلی و رورب بهش میدم که یکم چیزا توش بمونه،میدونی...آخه سیماشو تازه عوض کردم،010 انداختم تا وقتی بند میدم و کش و قوس میاد و بهش فشار میاد آسیب نبینه و پاره نشه،عجب سیمهایی خداییش!جدیدا هر چند وقت یبار یکی میاد باهاش آرتیفیشال میزنه میره خیلی خوبه و حال میده!

ماشینهد هام رو هم چند روز پیش چک کردم،مثل همیشه دارن کار میکنن،هرچند از همون اول هم زیاد قرص نبودن،در هر حال جواب میدن هنوز!سازم رو باید ببرم واسه رگلاژ،چندروزیه که بعضی از فرتهاش گز میشه،آخه چند هفته پیش خیلی بهش فشار اومد اما درست میشه...یه چندروزی میشه میخوام تمیزش کنم جای دست روش مونده،انواع مختلف!خیلی سخت تمیز میشه،بعضیا که اومدن خط انداختن رفتن فکر نکنم دیگه درست بشه،شبا که میام ولومش رو ببندم یکم اذیت میکنه،گیر داره انگار،تونرش هم زیاد درست کار نمیکنه گاهی اوقات خارج میشه از کنترلم!

ولی عجب دسته ای داره،خوراکه فقط اگه یکم خوشدست تر بود عالی میشد،اکشنم ولی خیلی بالاست سخت میشه باهاش کار کرد،این فلوید روزم چند ماهی میشه نمیدونم کجاست،تازگیها پیداش کردم ولی نمیخوام ببندمش،همینجوری هم خوبه...

پیک آپ هام رو هم بایدببرم دکتر فکر کنم ضعیف شدن،باید اکتیو بگیرم دیگه پسیو جواب نمیده...

همین دیگه،مغزم خیلی ساز خوبیه...دوسش دارم!



یکم از موجوداتی بگم که درزمین زندگی میکنند و در عین انسان بودن،هوشمند نیستند!

-در مترو بارهای سنگین و حیوانات خانگی میارند

-دری راکه رویش نوشته فشار دهید میکشند

-چیزی را که رویش نوشته دست نزنید دستمالی میکنند

-با بنزین لباس میشویند!

-ازشون میپرسیم درباره ی شخصیت صاحب کمد نظر بدید،هر چیزی میگن الا موضوع اصلی!!!

و کلی کارهای دیگه که میبینید!!!


این روزا به دور و برم که نگاه میکنم میبینم خیلی چیزا یاد گرفتم

یاد گرفتم وقتی اشتباهی میکنم،یه کله برم جلو و بگم،یاد گرفتم وقتی تنهام ازش لذت ببرم،یاد گرفتم وقتی تنها نیستم هم تنها باشم،یاد گرفتم تا سرم رو شونه ی کسی نباشه،یاد گرفتم وقتی دستام خالیه بازم پر ببینمشون،یاد گرفتم وقتی دست کسی تو دستمه راحتش بزارم تا اگه خواست بره،نخواست هم نره،اگه چیزی رو ازم میگیرن،بازم داشته باشمش،یاد گرفتم با خودم ما بشم تا اگه مشکلی برای ما پیش اومد فقط خودم و من ضربه بخوریم،یاد گرفتم اگه لازم شد به چیزی تکیه کنم،یا دیوار باشه یا پاهای خودم،اگه دارم میوفتم،چیزی رو نگیرم که اونهم با خودم سقوط کنه،دستهام رو که ده سالی میشد توی جیبم قایم میکردم درمیارم و با غرور نگاهشون میکنم،دیدی شد؟اگه استعداد کاری رو ندارم با جون کندن پرش کنم،اگه استعداد کاری رو دارم تا آخرش پیش برم،اگه ناراحتم،اگه در حقم نامردی شده اگه هر اتفاقی افتاد که بهمضربه خورد،نه دست به سیگار و الکل بزنم،نه صورتم رو خیس کنم...یاد گرفتم راه برم،یاد گرفتم ساز بزنم،یاد گرفتم یجوری این اتفاقایی که اینجا،درونم میفته رو بریزم بیرون،بیرون،نه تو دل یکی دیگه...فکر کردن به اینکه چه کارهایی بلدم یکم خوشحالم میکنه،شاید از ته دل نباشه...اصلا از ته دل چی هست؟خنده از ته دل یعنی چی؟کسی میدونه؟شاید به خاطراین باشه که تاحالا از ه دلم احساسی رو حس نکردم(بجز گشنگی!)ولی بیخیال،شاید این هم خط من باشه،پس ادامش میدم تا جایی که کمرنگ و کمرنگ تر بشه و شاید،تو پس زمینه ی سفید زندگی محو بشم،سفید تر از همه چیز...

نمیدونم،شاید این برای منه:

I'm Alone for sure but I'm standing tall

While the rest of you are losing it all

بیخیال!

واقعا ماپسرا عجب موجودات درب و داغونی هستیم،تابچه ایم کتک کاری میکنیم،داد میزنیم،دنبال همدیگه میدوییم،پررو بازی درمیاریم،کم نمیاریم و از یه دعوای خشک و خالی هم نمیگذریم،تا بزرگ میشیم میزنن تو سرمون هیچی نمیگیم،حقمون رو نمیتونیم بگیریم،میشینیم گوشه ی متروکتاب میخونیمو زل میزنیم به کفشهای نفر جلوییمون،تا بچه ایم ادای بزرگها رو در میاریم و بزرگ که میشیم،ادای بچه هارو...از اون همه کله خری نگاهی خیره میمونه به آسفالت داغ خیابونها و زل زدن به کاکپیت یه غول 2تنی و آب خوردن از آبسردکن جلوی مسجد محله...

فعلا هستیم،جایی هم قرار نیست بریم!یک کنه ایم من!ول کن نیستم که!


هرچند میدونم برای شما هم دیگه مهم نیست

اما اینجادیگه جایی نیستتا خودمو توش خالی کنم

یه روز باید اینکارو میکردم و اون روز امروزه

چه میشه کرد 

درسته زندگیم قراره سخت تر بشه 

درسته قراره تا یه مدت اشک تو چشام بمونه 

ولی ترجیح میدم این سختیا رو بکشم و از اینجا برم 

شاید یه روز برگردم با یه اسمه دیگه با یه وبلاگه دیگه 

ولی هرگز هرگز هرگز شما رو فراموش نمیکنم دوستای خوب

بدرود ای همراهان همیشگی ام،بدرود!

اه اه اه اه!

بدم میاد از اینایی که یهو میان خداحافظی میکنن

بعدشم وبلاگشون رو ول میکنن میرن برم نمیگردن،بیخودی الکی!جالبیش اینه که به تمام مخاطبای قبلی بلاگشون لینک بلاگ جدیده رو ارسال میکنن که آره،نامحرم بود اونجا!!!!

بیناموس! بعضیا هم که بلانسبت خودشون رو یچیزی میکنن و بلاگ رو بلکل سربه نیست میکنن!!!بیشعور کامنتامون رو لازم داریم!!!!

چه کاریه آخه؟!فکر کردن ما خریم(بلا نسبت!)

اییییییییییییی خیلی چندش آوره نه؟!زحلم گتمیش!

واقعا کار مسخره ایه شمام اینو حس کردین؟

گفیدم اینارو که اتمام حجت کنم باهاتون!!!من از اوناش نیستم که یهو خداحافظی کنم برما!

و در ضمن دوستای اینجایی رو هم یکم مچل بنمودم خنده بسیار کردیم!!


آدم میشینه بعضی از خاطرات قدیم ندیم خودش رو یه مروری میزنه،حالی میده!

مثلا،بررسی دوباره ی تاپیک میتینگهای اعضای انجمنگ!نکات جالب رو ذکر میکنم:

-اولین نکته ی جالب!اگه اونموقع من ناظر بودم این تاپیک اجازه ی تاسیس هم پیدا نمیکرد چه برسه به بقا!(کمونیستم دیگه!!)

-پدر یکی رو در میارن،سپس ابراز خرسندی میکنه!!!!!

-نکته ی جالب بعدی عصبانیاییاییی شدن بعضی از افراده...

-نکته ی بعدی عصبانیاییاییی نشدن بعضیهای دیگست!

-نکته ی بعدتر!بی توجه بودن بعضیهای دیگست!کلا اوت!

-مهم ترین نکته،متوجه شدیم بعضیا میرن میتینگ کنسرت میدن تو دزرت فستیوال و کنسرت متالیکا در ترکیه

-نکته ی بعدی اینه که فردی میتینگ هارا خاله بازی میداند!

-نکته ی جالب بعدی قاطی کردن سارا Unforgiven  هستش!(البته بااجازش،از مابزرگتره احترامش واجب)

-علی هم فهمید میتینگ یعنی چی!

-جا هم خورد!

-جفتش!

-سیاوش هم ماشین آورده بوده مثل اینکه!

-هد هم زدن!

-موزیک هم گذاشیدنگ!

-به دو مورد بالا مراجعه شود!

-رضا از بحث درمورد جنبه خرده میگیره!

-مهدی حسرت میخورد!

-چرا؟؟؟

-نمیدونم!(این مورد جالب نبود!)

-علیرضا استقفارت میکند!

-آقای مایه دار ه ترکیه رفته عذر خواهی میکنه ازدل نازکان سایت!

-دل نازک یعنی چجوری؟باربی و این حرفها؟

-مهدی تصمیم به سکوت میگیرد(تا همین چند وقتپیش یادش رفته بودچطوری پست بده!)

-میتینگ اول تموم شد،میتینگ دوم شروع شد

-نکته ی بسیار جالب:حضور من!!!!

-رجوع به مورد قبلی!مهمه خب!

-عکسها!واقعا چه موجودات نامبارکی هستیم ها!

-فرید پس از دیدن عکسها میترکد!

-از خنده!

-شاید دستشویی داشته!

-نمسیس را از آرچ کاور کردیم و من به جای آنجی خوانیدم!

-من در تاپیک پست دادم!

-سارا به ما میگوییییند Monkey Face!

-من دقیقا هنوز هم نفهمیدم یعنی چه!(اینهم جالب نبود؟بودا!)

-رضا متوجه میشه که خر روحی از پل گذشته(یک خر دیگه میخواد رد کنه؟)

-همه نگران کنکور من هستند!

-سینا از دیدن رخ مبارک همایونی من جا میخورد!

-اسم همایونی مارو گذاشیتن مادر میتینگ!

-امیرینا الویه رو بدون قاشق و چنگال میل میکنن!

-سارا متوجه بزرگ شدن امیر و ایمان میشود!

-همایونی پیشنهاد تغییر نام مادر میتینگ به پدر میتینگ یا بابا میتینگی را میدهد

-حساب نمیکنند مارا،آن موقع ناظر نبودیم خب!کاربرجزئی بودیم با چندکی پست!

-من هنوز ماشین نیاورده فکر بنزین همایونی ام!

-متینگ سیوم!

-نکته ی جالب حضور دنیس بود و مهدی تیفوس!

-دنیس امیدواره که این روزا تکرار بشه(رادیو تلفیزیونی شد!)

-رضا یه دیتا بیس درست میکنه واسه میتینگها

-دقیقا نمیدونم چرا!

-مسائل امنیتی!

-رضا به MI6 میپیوندد،من هنوز با KGB کارمیکنم!

-با سینا و امیر و سینا و ایمان ومهدی میریم چیتوگرت!

-به سایت آمار نمیدهیم!

-آقای یساری میفرمایند:

دوستان من هم میتونم با صدای گرمم شادی بخش ملاقات ها باشم

-میتینگ 4-5 ام،مثل اینکه من نیستم و بهشون خوش نمیگذره!

-میدانید چرا نیستم؟چون رفته ام چیتگر پیش احسان جونم!

-تاپیک تموم شد،نمیدونم،ولی دوست دارم یبار همگی دور هم جمع بشیم...هرچند من و ایمان و علی دیگه روی هرچی میتینگه کم کردیم!میزننمون دیگه!

اونهایی که دوست دارم دوباره ببینمشون اینان:

-سینا Metalhammer

(دلیل:چون جیگر من بید!)

-امیر Hate

(همینجوری حال میکنم بااستیلش!)

-رضا 33

-علی!

-ایمان

(خز شدن این دوتا!)

-روحی

(بیشتر دوست دارم با پدرام ببینیم همدیگه رو،تازه پایه هم هست زودزود میبینمش!)

-حبیب!

همینجوری بیخودی!

-سینا HateSpark

خوشم میاد!

-محسن

-پیمانگ!

همین،اینارو هم ندیده ام میخوام ببینم:

علی Maddi این مهمه!خیلی دلم میخواد ببینمش!

فرید Maldo اینم مهمه آخه!

همینا تو ذهنمن فعلا!

ای آقا،چقدرزریدم!بسته دیگه خدا به همراهتون،خط گذاشتم بینش شیفتی بخونید زیاده!






خوابم نمیاد!

سلام!

چطورینگ؟

آقا اول عرض سلام دارم خدمت اونایی که مارو فحش دادن کلی،و عرض کنم که طبق بررسی هایی که امروز انجام دادم،اون میز آلاچیغ هیچ صدمه ای ندیده و عین قبله،فقط اونجایی که دوبار آتش روشن کردیم یکم رنگش باد کرده ولی اصلا تغییر رنگ نداده و اینکه هیچی دیگه...دلتون بسوزه!

قضیه ی آپ کردن امروز رو بگم،راستش قصد نداشتم آپ کنم!داشتم تو وبلاگهای دوستام میگشتم،دیدم یکی چندتا کمد مختلف رو نشون داده و یکم راجع بهشون و شخصیت صاحب کمد بحث کرده!حالا یعنی این کمد صاحبش چجور آدمیه؟البته همیشه هم اینجوری نیست،اگه وقت نداشته باشم یخورده بهم ریخته میشه ولی کلا اعصابم خورد میشه وقتی بهم ریختست!روانی میشم!

راستی یادم رفت بگم!گیتار کلاسیک گرفتم تو همون عکس بالایی هست!بد نیست،55 تومن خریدم،تنها مشکلی که داره پشتش ترک ورداشته یکم ولی خوبه باز!با علی نقشه کشیدیم روش رو پر نوشته و عکس و چرت و پرت کنیم باحال میشه!

آی تو این چند روز هی با پدرام رفتیم دنبال درامز،گیر داده دیگه!کلی گشتیم اولش حوالی 300-400 میگشتیم،اما دیگه این آخرا 1.400 و 1.600 قیمت میکردیم!دنبال وامیم دیگه خدا کنه جور بشه بتونیم یه کیت مشتی جمع کنیم،در کل خیلی با پدرام بیرون میرم تقریبا کلا باهمیم...

وای خدا چقدر این مترو به طویله شباهت داره!!!به صورت کاملا مجبوری!!!(من باید ایستگاه طرشت پیاده بشم،پیاده برم ستارخان)رفتم ایستگاه امام خمینی،بعد دیگه جمعیت رو در ساعت 5 عصر تصور کن!!!!قشنگ آبلمبو شدیم با پدرام،خیلی جالب بود توی مترو با شیب 30 درجه انحراف وایساده بودم ولی نمیافتادم!کیفم رو هوا مونده بود انگار اومدی فضا!ولی قشنگ له شدیم خیلی حال داد،مثل بز هل میدادن ملت همدیگه رو،اصلا یه چیز عجیبی بود واقعا تاحالا باهاش برخورد نداشته بودم...

خلاصه اینکه عجب چیزی بود واقعا!یه آقای محترمی خیلی راحت و ریلکس دستش رو کرده بود توی جیب داخل کاپشنم،یکی دیگه هم دستش توی جیب شلوار رفیقم بود واقعا کف کردیم!کفیدیم!

همین فعلا،فردا ساعت 10 میخواییم با ایمان و علی و پدرام بریم کوه دیوونه بازی!:دی!

خودافظ!


فرداش:

خوب الان برگشتیم ما!

واقعا خوش گذشت و کلی خندیدیم!جاتون خالی خیلی کیف داد،اما به جای ساعت 10 ،2ظهر رفتیم!

گیتارم رو هم دستمایه ی هنر 4 بشر قرار گرفت و خودم هم یه کارایی باهاش میکنم و بعدا عکسش رو میزارم ببینید...

وای خدا،فردا سر کار!

فعلا!

پ.ن:دیدید درست شد!!!







The Blue And The Black

The Blue

That Turns                                 

To Black                                                                     

Creating

The New Soul

Deep Within                                       

Infinity and                                                               

Beyond           

                                                And The Clock is Ticking

Faster                                               

Or                                                                        

Slower        

Depending                           

On        

Conditions           

Situations               

A Man

Behaved

Like a

Fool

Will          

                     Enjoy

His            

New Soul                                      

With The Blue Marble

Faces The Things

                  That Should

                 Not Be

Inside This Cage                

Chaos

                                                  Fills His

Ridden Years                     

Enjoy

Enjoy Little Kid      

Walking In The Air                                        

Dead Garden                      

Will Rise                                                                

Even If                                                                                          

                        My Sleeping Sun

Never Wakes Up                  

He                                                      

                 Fills His

Loneliness

                                                                    With Emptiness

                                       He Loathe To Be More Than a Machine


سلام!

چطورین؟

خوش میگذره؟

آقا تیلیف درست شد!پس فردا هم میان وایرلسم رو راه بندازن،حله!

در جریان این چند روز گوشیم رو دادم درست کردن راحت شدین،صدا میاد های کوالیتی!

در این چند روز گذشته کلی کارهای عجیب الخلقه کردیم که یکیش رو میگم خودتون برید تا تهش!

با ایمان رفتیم پارک تنیس ساز بزنیم حال کنیم،به دلیلی کمبود نور و یخیدگی!تصمیم گرفتیم تا آتشی کوچک روشن کنیم روی میز یکی از آلاچیغای اونجا!که این عکسش،بعدش دیدیم که نه خیلی حال داد،به این نتیجه رسیدیم که اینکارو کنیم،روم به دیوار گند زدیم به میز رفت،ولی مثل بخاری شده بود دیگه،1-2 ساعتی گرم بود و ساز زدیم حال داد!عجب چیزی شده بود خداییش!

کلی چیز جدید یاد گرفتم با این جسم 6.5 کیلویی بزنم!ایشاللا میزنم رکورد میگیرم میزارم بخندید!

تصمیم داریم با علی اینترنتو دانلود کنیم چجوریش بماند...

در کل کلی کارهای خرکی کردیم!علاوه بر آن سر کار هم بسیار سخت میگذرد و دارم پیر میشم و دیگه یه پام لب گور و ایناست!

دیگه همین دیگه،بعضیا هم خوبه یکم فکر کنن،حالا من هیچی نمیگم دیگه نه اینقدر!ملاحظه ی من رو هم بکنی بد نیست،نکردی هم اشکالی نداره،شما سرور،شما اصلا قبله عالم!

جدیدا آرشیوم داره به شکل ناجوری رشد میکنه،خیلی گنده داره میشه،بزرگ شده بچم...

خبرهایی از داشنگاهم:

در جریان تحقیقی که به عمل آوردم،کل پذیرش رشته ی من(فیزیک حالت جامد) در سال اخیر 40 نفر بوده که فقط 2 نفرشون پسر هستن(بجز من یکی!)که واقعا جای خاک بر سری داره و اینکه خاک عالم بر سرم!

گلوم درد میکنه نمیدونم فکر کنم سرما خوردم...معلوم نیست،گفتم سرما و گلو،چند روز پیش توی تاکسی نشسته بودم یه دختره دوش ادکلن گرفته بود،من به هگزانول و پنتانول حساسیت دارم،تنگی نفس میگیرم صدام در نمیاد،غالبا از هگزانول و پنتانول توی ادکلنها و لاک غلط گیر استفاده میشه(تو لاک غلط گیر بیشتر)،نفسم در نمیومد،کلی با خودم کلنجار رفتم تا برسم خونه،فرض کن اونجا من به راننده بگم :بفرمایید!،صدا عین صدای استارت ژیان!خودم هم خندم گرفته بود...!

همین دیگه،به این شرو ورایی که اون بالا مینویسم هم زیاد گیر ندید،همینجوری برا خودم مینویسم دیگه...

به خدا میسپارمتون،موفق باشید!

پ.ن:این قالب موقتی هستش،چون آپلود سنتری که قالب بلاگم روش آپ بود دچار مشکل شده و به زودی درست میشه!