Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Brain as an Instrument

سلام

یکم فرق میکنه این پسته با بقیه،خل شدم یکم!:

اینروزا دارن مغزم رو دیستورشن میکنن بعضیا،گاهی اوقات هم خودم یکم دیلی و رورب بهش میدم که یکم چیزا توش بمونه،میدونی...آخه سیماشو تازه عوض کردم،010 انداختم تا وقتی بند میدم و کش و قوس میاد و بهش فشار میاد آسیب نبینه و پاره نشه،عجب سیمهایی خداییش!جدیدا هر چند وقت یبار یکی میاد باهاش آرتیفیشال میزنه میره خیلی خوبه و حال میده!

ماشینهد هام رو هم چند روز پیش چک کردم،مثل همیشه دارن کار میکنن،هرچند از همون اول هم زیاد قرص نبودن،در هر حال جواب میدن هنوز!سازم رو باید ببرم واسه رگلاژ،چندروزیه که بعضی از فرتهاش گز میشه،آخه چند هفته پیش خیلی بهش فشار اومد اما درست میشه...یه چندروزی میشه میخوام تمیزش کنم جای دست روش مونده،انواع مختلف!خیلی سخت تمیز میشه،بعضیا که اومدن خط انداختن رفتن فکر نکنم دیگه درست بشه،شبا که میام ولومش رو ببندم یکم اذیت میکنه،گیر داره انگار،تونرش هم زیاد درست کار نمیکنه گاهی اوقات خارج میشه از کنترلم!

ولی عجب دسته ای داره،خوراکه فقط اگه یکم خوشدست تر بود عالی میشد،اکشنم ولی خیلی بالاست سخت میشه باهاش کار کرد،این فلوید روزم چند ماهی میشه نمیدونم کجاست،تازگیها پیداش کردم ولی نمیخوام ببندمش،همینجوری هم خوبه...

پیک آپ هام رو هم بایدببرم دکتر فکر کنم ضعیف شدن،باید اکتیو بگیرم دیگه پسیو جواب نمیده...

همین دیگه،مغزم خیلی ساز خوبیه...دوسش دارم!



یکم از موجوداتی بگم که درزمین زندگی میکنند و در عین انسان بودن،هوشمند نیستند!

-در مترو بارهای سنگین و حیوانات خانگی میارند

-دری راکه رویش نوشته فشار دهید میکشند

-چیزی را که رویش نوشته دست نزنید دستمالی میکنند

-با بنزین لباس میشویند!

-ازشون میپرسیم درباره ی شخصیت صاحب کمد نظر بدید،هر چیزی میگن الا موضوع اصلی!!!

و کلی کارهای دیگه که میبینید!!!


این روزا به دور و برم که نگاه میکنم میبینم خیلی چیزا یاد گرفتم

یاد گرفتم وقتی اشتباهی میکنم،یه کله برم جلو و بگم،یاد گرفتم وقتی تنهام ازش لذت ببرم،یاد گرفتم وقتی تنها نیستم هم تنها باشم،یاد گرفتم تا سرم رو شونه ی کسی نباشه،یاد گرفتم وقتی دستام خالیه بازم پر ببینمشون،یاد گرفتم وقتی دست کسی تو دستمه راحتش بزارم تا اگه خواست بره،نخواست هم نره،اگه چیزی رو ازم میگیرن،بازم داشته باشمش،یاد گرفتم با خودم ما بشم تا اگه مشکلی برای ما پیش اومد فقط خودم و من ضربه بخوریم،یاد گرفتم اگه لازم شد به چیزی تکیه کنم،یا دیوار باشه یا پاهای خودم،اگه دارم میوفتم،چیزی رو نگیرم که اونهم با خودم سقوط کنه،دستهام رو که ده سالی میشد توی جیبم قایم میکردم درمیارم و با غرور نگاهشون میکنم،دیدی شد؟اگه استعداد کاری رو ندارم با جون کندن پرش کنم،اگه استعداد کاری رو دارم تا آخرش پیش برم،اگه ناراحتم،اگه در حقم نامردی شده اگه هر اتفاقی افتاد که بهمضربه خورد،نه دست به سیگار و الکل بزنم،نه صورتم رو خیس کنم...یاد گرفتم راه برم،یاد گرفتم ساز بزنم،یاد گرفتم یجوری این اتفاقایی که اینجا،درونم میفته رو بریزم بیرون،بیرون،نه تو دل یکی دیگه...فکر کردن به اینکه چه کارهایی بلدم یکم خوشحالم میکنه،شاید از ته دل نباشه...اصلا از ته دل چی هست؟خنده از ته دل یعنی چی؟کسی میدونه؟شاید به خاطراین باشه که تاحالا از ه دلم احساسی رو حس نکردم(بجز گشنگی!)ولی بیخیال،شاید این هم خط من باشه،پس ادامش میدم تا جایی که کمرنگ و کمرنگ تر بشه و شاید،تو پس زمینه ی سفید زندگی محو بشم،سفید تر از همه چیز...

نمیدونم،شاید این برای منه:

I'm Alone for sure but I'm standing tall

While the rest of you are losing it all

بیخیال!

واقعا ماپسرا عجب موجودات درب و داغونی هستیم،تابچه ایم کتک کاری میکنیم،داد میزنیم،دنبال همدیگه میدوییم،پررو بازی درمیاریم،کم نمیاریم و از یه دعوای خشک و خالی هم نمیگذریم،تا بزرگ میشیم میزنن تو سرمون هیچی نمیگیم،حقمون رو نمیتونیم بگیریم،میشینیم گوشه ی متروکتاب میخونیمو زل میزنیم به کفشهای نفر جلوییمون،تا بچه ایم ادای بزرگها رو در میاریم و بزرگ که میشیم،ادای بچه هارو...از اون همه کله خری نگاهی خیره میمونه به آسفالت داغ خیابونها و زل زدن به کاکپیت یه غول 2تنی و آب خوردن از آبسردکن جلوی مسجد محله...

فعلا هستیم،جایی هم قرار نیست بریم!یک کنه ایم من!ول کن نیستم که!


هرچند میدونم برای شما هم دیگه مهم نیست

اما اینجادیگه جایی نیستتا خودمو توش خالی کنم

یه روز باید اینکارو میکردم و اون روز امروزه

چه میشه کرد 

درسته زندگیم قراره سخت تر بشه 

درسته قراره تا یه مدت اشک تو چشام بمونه 

ولی ترجیح میدم این سختیا رو بکشم و از اینجا برم 

شاید یه روز برگردم با یه اسمه دیگه با یه وبلاگه دیگه 

ولی هرگز هرگز هرگز شما رو فراموش نمیکنم دوستای خوب

بدرود ای همراهان همیشگی ام،بدرود!

اه اه اه اه!

بدم میاد از اینایی که یهو میان خداحافظی میکنن

بعدشم وبلاگشون رو ول میکنن میرن برم نمیگردن،بیخودی الکی!جالبیش اینه که به تمام مخاطبای قبلی بلاگشون لینک بلاگ جدیده رو ارسال میکنن که آره،نامحرم بود اونجا!!!!

بیناموس! بعضیا هم که بلانسبت خودشون رو یچیزی میکنن و بلاگ رو بلکل سربه نیست میکنن!!!بیشعور کامنتامون رو لازم داریم!!!!

چه کاریه آخه؟!فکر کردن ما خریم(بلا نسبت!)

اییییییییییییی خیلی چندش آوره نه؟!زحلم گتمیش!

واقعا کار مسخره ایه شمام اینو حس کردین؟

گفیدم اینارو که اتمام حجت کنم باهاتون!!!من از اوناش نیستم که یهو خداحافظی کنم برما!

و در ضمن دوستای اینجایی رو هم یکم مچل بنمودم خنده بسیار کردیم!!


آدم میشینه بعضی از خاطرات قدیم ندیم خودش رو یه مروری میزنه،حالی میده!

مثلا،بررسی دوباره ی تاپیک میتینگهای اعضای انجمنگ!نکات جالب رو ذکر میکنم:

-اولین نکته ی جالب!اگه اونموقع من ناظر بودم این تاپیک اجازه ی تاسیس هم پیدا نمیکرد چه برسه به بقا!(کمونیستم دیگه!!)

-پدر یکی رو در میارن،سپس ابراز خرسندی میکنه!!!!!

-نکته ی جالب بعدی عصبانیاییاییی شدن بعضی از افراده...

-نکته ی بعدی عصبانیاییاییی نشدن بعضیهای دیگست!

-نکته ی بعدتر!بی توجه بودن بعضیهای دیگست!کلا اوت!

-مهم ترین نکته،متوجه شدیم بعضیا میرن میتینگ کنسرت میدن تو دزرت فستیوال و کنسرت متالیکا در ترکیه

-نکته ی بعدی اینه که فردی میتینگ هارا خاله بازی میداند!

-نکته ی جالب بعدی قاطی کردن سارا Unforgiven  هستش!(البته بااجازش،از مابزرگتره احترامش واجب)

-علی هم فهمید میتینگ یعنی چی!

-جا هم خورد!

-جفتش!

-سیاوش هم ماشین آورده بوده مثل اینکه!

-هد هم زدن!

-موزیک هم گذاشیدنگ!

-به دو مورد بالا مراجعه شود!

-رضا از بحث درمورد جنبه خرده میگیره!

-مهدی حسرت میخورد!

-چرا؟؟؟

-نمیدونم!(این مورد جالب نبود!)

-علیرضا استقفارت میکند!

-آقای مایه دار ه ترکیه رفته عذر خواهی میکنه ازدل نازکان سایت!

-دل نازک یعنی چجوری؟باربی و این حرفها؟

-مهدی تصمیم به سکوت میگیرد(تا همین چند وقتپیش یادش رفته بودچطوری پست بده!)

-میتینگ اول تموم شد،میتینگ دوم شروع شد

-نکته ی بسیار جالب:حضور من!!!!

-رجوع به مورد قبلی!مهمه خب!

-عکسها!واقعا چه موجودات نامبارکی هستیم ها!

-فرید پس از دیدن عکسها میترکد!

-از خنده!

-شاید دستشویی داشته!

-نمسیس را از آرچ کاور کردیم و من به جای آنجی خوانیدم!

-من در تاپیک پست دادم!

-سارا به ما میگوییییند Monkey Face!

-من دقیقا هنوز هم نفهمیدم یعنی چه!(اینهم جالب نبود؟بودا!)

-رضا متوجه میشه که خر روحی از پل گذشته(یک خر دیگه میخواد رد کنه؟)

-همه نگران کنکور من هستند!

-سینا از دیدن رخ مبارک همایونی من جا میخورد!

-اسم همایونی مارو گذاشیتن مادر میتینگ!

-امیرینا الویه رو بدون قاشق و چنگال میل میکنن!

-سارا متوجه بزرگ شدن امیر و ایمان میشود!

-همایونی پیشنهاد تغییر نام مادر میتینگ به پدر میتینگ یا بابا میتینگی را میدهد

-حساب نمیکنند مارا،آن موقع ناظر نبودیم خب!کاربرجزئی بودیم با چندکی پست!

-من هنوز ماشین نیاورده فکر بنزین همایونی ام!

-متینگ سیوم!

-نکته ی جالب حضور دنیس بود و مهدی تیفوس!

-دنیس امیدواره که این روزا تکرار بشه(رادیو تلفیزیونی شد!)

-رضا یه دیتا بیس درست میکنه واسه میتینگها

-دقیقا نمیدونم چرا!

-مسائل امنیتی!

-رضا به MI6 میپیوندد،من هنوز با KGB کارمیکنم!

-با سینا و امیر و سینا و ایمان ومهدی میریم چیتوگرت!

-به سایت آمار نمیدهیم!

-آقای یساری میفرمایند:

دوستان من هم میتونم با صدای گرمم شادی بخش ملاقات ها باشم

-میتینگ 4-5 ام،مثل اینکه من نیستم و بهشون خوش نمیگذره!

-میدانید چرا نیستم؟چون رفته ام چیتگر پیش احسان جونم!

-تاپیک تموم شد،نمیدونم،ولی دوست دارم یبار همگی دور هم جمع بشیم...هرچند من و ایمان و علی دیگه روی هرچی میتینگه کم کردیم!میزننمون دیگه!

اونهایی که دوست دارم دوباره ببینمشون اینان:

-سینا Metalhammer

(دلیل:چون جیگر من بید!)

-امیر Hate

(همینجوری حال میکنم بااستیلش!)

-رضا 33

-علی!

-ایمان

(خز شدن این دوتا!)

-روحی

(بیشتر دوست دارم با پدرام ببینیم همدیگه رو،تازه پایه هم هست زودزود میبینمش!)

-حبیب!

همینجوری بیخودی!

-سینا HateSpark

خوشم میاد!

-محسن

-پیمانگ!

همین،اینارو هم ندیده ام میخوام ببینم:

علی Maddi این مهمه!خیلی دلم میخواد ببینمش!

فرید Maldo اینم مهمه آخه!

همینا تو ذهنمن فعلا!

ای آقا،چقدرزریدم!بسته دیگه خدا به همراهتون،خط گذاشتم بینش شیفتی بخونید زیاده!






نظرات 8 + ارسال نظر
احسان سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://dadadudu.blogfa.com

می دونم بعضی قسمتا رو با من بودی که! خیلی نامردی! باهات قهرم اصلنشم! قهر قهر تا روز قیامت! فقط به یه شرطی می بخشمت...
به شرطی که تو پست بعدیت طرز حرف زدنتو به پارسی کهن تغییر بدی تا من یکم کیف کنم!
خیلی حرفاتو هم نفهمیدم...

کدوم قسمتها؟؟؟
آهان اونجوری؟باشه!
عادیه!خودم هم نمیفهمم گاها!

Ellin چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

آقای صاحب کمد! چه انتظاراتی داریا! نمی دونی اگه به کسی بگی تو یه مسیر بره حتما حتما سر پیچی می کنه؟ الان اگه از کسی نخواسته بودی راجع به شخصیت صاحب کمد نظر بدن الان شونصد بار نقد شده بودی!

یه پست میدی می ترکونیا!
آخر هر چی ریویویی!
فرید نیست کمپلت. فک کنم رفته عضو سیا شده... مشکوکه...
چسبید پستت همچین!
کوباییش خوبه!

آره برعکسن!
واقعا ترکوندم!
فرید ناپدید شده!متبلا به اختلال حواس!
ایرانیش هم بد نیست،57!

cfc چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ

ای بابا ...
بچه تو خسته نمیشی از تایپ کردن ؟

اون تیکه ی یاد گرفتمای پستت خیلی تاپ بود ..


در کل پست تاریخی دادی ... همینجا اسمت رو بعنوان چهره ی ماندگار وبلاگ نویسی اعلام میکنم.

راستی دلت بسوزه .. چند هفته پیش اومده بودم تهرون. سه روز موندم بیکار هم بودم، خبر ندادم بهتون تا خز نکنم خودمو

نه،دوست دارم تایپ کردن رو!
ممنون
از اون چهره ها؟
خز هستی همینجوری!

علی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.slayerized.blogsky.com

حتی فکرشم نمیتونم بکنم پستی بدم که اینقدر طولانی باشه

میدونی دیگه :دی

خوب بود
میخوام ببینمت
خیلی شیکم اوردم
تنگ کن بریم باشگا

فعلا بیا راجع به قسمت اول جملت راجع به فکر کردن تو صحبت کنیم،پستو بیخیال!
آره،کاملا درک میکنم!
ممنون
دیدی!
آدم که کاهل باشه همین میشه!تازه کم آوردی!
من که شکم ندارم!!!ولی باشه!

SarA چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://wiselycrap.persianblog.ir/

یا گیشنیزه کبیر عجب پستی دادی !
خب مانکی فیس به کسایی میگن که شکلک در میارن
مخصوصا شکلکایی که با انگشت همراهه !
منبعش هم راس هالفین عکاس مخصوص متالیکاست که مگفت متالیکا خدای عکسای با قیافه مانکی فیس هست !
پاراگراف دوم بیست بود...

آره زدم مادرشو به عزاش نشوندم نامردو...
دیکشنری همراهی ها!متالیکا با وجودت ادغام شده مثل ایرانخودرو و سایپا!
جالبه،تا حالا دو نفر از دوجای مختلفش خوششون اومده!!!
ممنون

احسان چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ http://dadadudu.blogfa.com

بعضیا هم که بلانسبت خودشون رو یچیزی میکنن و بلاگ رو بلکل سربه نیست میکنن!!!بیشعور کامنتامون رو لازم داریم!!!!
این قواسمات! (جمع قسمت!)
قول دادیا! یادت نره.

سومین نفر!
قول دادم،سرشم میمونم!
یادمم نمیره احسان خانوم،ابرو کمون،چشم عسلی..از اینا!

احسان پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ http://dadadudu.blogfa.com

چی سومین نفر؟!
ااااا؟ حتماً توام امین آقا، سیبیل سیاهی نه؟!

سومین نفری که از یه تیکه ی متفاوت پستم خوشش اومده
آره،سیبیل ندارم بدبختانه!
غلط کردیم!نزن تو رو خدا

روحی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ http://lovebist.persianblog.ir/

تنگ کن با علی برو باشگاه دیگه! مگه معده ی علی رو ندیدی؟
اون قسمت میتینگ رو باحال نوشتی. ایول!
نخ سوزن دل نازک رو...
سر این مانکی فیس کلی با سارا خندیدیم!
شماره ی میتینگا اشتب بود. چون فکر کنم 1000 بار میتینگ رفتیم. چیتگر - ساعی - تنیس - شهید چمران (!!!) و...

منم دوست دارم یه میتینگ خسته ی دیگه راه بندازیم. همه باشند. همه...
علی و امین و ایمانم تازه دیدم میخوام بازم ببینمشون.
پدی پلنگم خیلی دوس دارم ببینم. سینا چکوش رو که خیلی دلم واسش تنگ شده. امیر منفور هم همینوطر دلم واسه لبخندش یه ذره شده. این لبخند از لب این بشر پاک نمیشه!!! رضا بکسلش هم خیلی وخته ندیدم. رضا cfc هم که دوس دارم یه بارم که شده ببینمش. ایمانم که آخرین باری که دیدمش بزرگ شده بود. حق با سارا آنفوئه. ایمان خیلی بزرگ شده! سینا هیتسپارک (:دی) امین تعریفشو زیاد کرده مشتاق دیدارشم. علی خول بوی رو هم میخوام ببینم. راستی عید میرم تبریز هم علیو میبینم هم رضارو :دی سارا مدیرم میخوام یه بار دیگه ببینم. الیینم میخوام ببینم، ببینم شکل اونچیزی که ازش تو ذهنم شاختم هست یا نه. مهدیم میخوام ببینمش تا حالا ندیدمش. و خیلیای دیگه رو خیلی دوس دارم ببینم!
فکر کنم طول متن کامنتم از متن پستت بیشتر شد.

لامسب مثل بشکه شده شیکمش!
آره میدونم!
کلا من باحال مینویسم!
خوب دیگه اگه اونا رو حساب کنیم من هر روز در خونه ی علی اینا بودم!
آره،یه میتینگ دیگه فجیعا حال میده...
ولیمن برعکس تو دوست دارم تو میتینگ همه همدیگه رو خوب بشناسیم و صمیمی باشیم با هم،راحت ترم اینجوری...به علاوه ی یک موضوع دیگه که خودت فکر کنم فهمیدی اونروز تو پارک!!!!
ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد