Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Portishead - Roads


Oh, can't anybody see

We've got a war to fight
Never found our way
Regardless of what they say

How can it feel, this wrong؟
From this moment
How can it feel, this wrong؟

Storm.. in the morning light
I feel
No more can I say
Frozen to myself

I got nobody on my side
And surely that ain't right
And surely that ain't right

Oh, can't anybody see
We've got a war to fight
Never found our way
Regardless of what they say

How can it feel, this wrong؟
From this moment
How can it feel, this wrong؟

How can it feel, this wrong؟
From this moment
How can it feel, this wrong؟

Oh, can't anybody see
We've got a war to fight
Never found our way
Regardless of what they say

How can it feel, this wrong؟
From this moment
How can it feel, this wrong؟

----------------------------------

بارون، سرما، تنهایی، شیشه ی پایین، برف پاک کن، مه رقیق، سرما، باد، دود، تلخی، سردرد، بارون، جنگل، جاده، ترافیک، سرما، تنهایی، غروب، سرما، تنهایی

A Secret To Remember

هر آدمی، یه رازی داره...

انقدر خوبه که آدم، در دلش رو (البته اگه هنوز دری برای باقی مونده باشه!) باز کنه و هر چی توشه رو بریزه بیرون، تو ذهن خودش یه نگاهی بهشون بندازه، یکم لبخند بزنه، یکم ناراحت بشه، یکم احساس غرور بکنه و شاید هم یه جاهایی از صورتش شور بشه...

آدمیزاد جماعت، باید همیشه یه چیزی زیر پلکش وول بخوره تا صبح از خواب بیدار بشه، باید موقع خوابیدن برای رویای یه چیزی سرش رو بزاره زمین، تو تاریکی کویر زیر اون همه ستاره که دل آدم قنج میره واسه نشون دادنشون به این و اون، مثل کورها، "تصورش" کنه و ایمان داشته باشه از پشت دیوار ترک خورده ی زندگی، یه چیزی، یه کسی، یه جایی هست که هیچکس ندارش و فقط مال خود خود خودمه...

باید باشه که آدم بخاطرش بجنگه...


ولی نیست...

خیلی وقته که دیگه نیست...
--------------------------------------------------------------------------
-از اول هم نباید میبود فکر کنم!!




سوراخ

همه میشکنن، اما من سوراخ شدم...

یه سوراخ گنده ی مشمئز کننده که هر ثانیه بزرگتر میشه و داره همه ی بدنم رو میخوره و خالی میکنه...

دیگه اینجا حوصلم نمیاد پست بنویسم، چون نه احساس نوشتنی ای هست، نه چیز دیگه ای...

فقط کرختیه، بی حسیه، و احساس بی احساس بودن...

سانسور میشد حرفهام، خیلی زیاد، چندروز فیلتر شدم دلم، الان هکش کردم کاملا!!!دسترسیش کاملا حذف شده!

خسته شدم دیگه یجورایی...بیخیال!

علی رو بردن بیمارستان، بهرادم بردن بیمارستان ولی مثل اینکه حال منم دست کمی ازین دوتا نداره...

میکسچر رو بچسب!فوق العادست!

در زندگی بعضی ها...

در زندگی زخم هایی هست که...


نه...


در زندگی بعضی ها، چیزهایی هست که برای دیگران که میگویی، میخندن، یا میگن طرف داره ادای فردین رو در میاره، یا گردن لعنتیشون رو کج میکنن و چشای هرکاره شون رو برات ریز میکنن و با نگاه محبت آمیزی ته دلشون یه "آخی" تحویلت میدن و اون موقست که دوست داری این دسته ی آخر رو  یجوری به درک واصل کنی که کان لم یکن شیئا مذکورا...

در زندگی بعضی ها، روزهایی هست که نیست، آدمهایی هستند که نیستند، حرفها و احساساتی هستند که نیستند، و گفتن و تعریف کردنشان برای آدمهای دیگه مثل یاسین تو گوش خر خوندن میمونه، که صد رحمت به خر... آدمهای دیگه ای که عین کرم توی همدیگه میلولن و کل مغزشون رو جمع کنی، قد همون 250 گرم کذایی نمیشه که بیشتر از مغزشون ازش استفاده میکنن و اگه تو اینکارو نکنی یچیزیت میشه و میشی "غیر-عادی"!!!!!!

در زندگی بعضی ها، هستند چیزهایی که حسرتش رو همه میخورند، ولی چیزهایی هست که هر خری داره و با هیچ شب بیداری کشیدن و خرکاری ای بدست نمیاد و مجبوری برای راحت کردن دل خودت هم که شده، گربه بشی و بگی گوشتی که دستت بهش نمیرسه بو میده...

در زندگی بعضی ها، بودن، تماماً برای دیگرانه، اونها کار میکنن، شب و روز، زحمت میکشن، اما خودشون هم نمیدونن چرا، بدون هیچ احساسی، مثل یه ماشین واقعی، وقتی راجع به بیخیال شدن و رها کردن زندگی باهاشون صحبت میکنی، یه لبخند کوچولو میاد روی لبشون که "قاتل اگر بباید، بباید این سان" و بالاترین مرحله زندگی، تفاله بودنه، چون همه ی کاری که میتونستی رو انجام دادی و اینا آدمایی هستن که ترجیح میدن پاکت خالی چیپس باشن توی سطل آشغال تا یه ساندویچ که فقط یه گاز ازش خورده شده...

در زندگی بعضی ها، احساساتی هست که فقط هستند، مثل این میمونه که چندین سال نیمه خواب باشی و بخوان با تق تق زدن به شونه ات بیدارت کنن و نتونی بیدار بشی، بعد از یه مدت آدم کرخت میشه...

در زندگی بعضی ها، مثل ماشین ها، برای بازکردن هر قسمتی یه دکمه طراحی شده، وقتی کسی با اون دکمه ور بره یهو در دلت باز میشه و اونقدر خالیه، هیچی رو هم میکشه توی خودش و هیچ های بیرون، مثل یه لیوان آب سرد که روش عرق میکنه، میچسبن روی تمام وجودت و هیچ دلیلی هم برای نیست بجز اینکه از تو، یخ زدی و هر کسی از راه میرسه، روی هیکلت نقاشی دلخواهش رو میکشه و مینازی به خودت که "آخجون، به درد خوردم..."

در زندگی بعضی ها، این جماعت کرکس صفت لاشخور، منتظر هستن ببینن هنوز چیزی برای عرضه داری براشون؟هنوز کار از دستت بر میاد؟هنوز انگیزه داری؟یه ماشین به هیچ کدوم ازینها نیاز نداره...هیچکدوم...

در زندگی بعضی ها، فقط یه لذت باقی مونده، لذت راضی بودن بقیه از چیزهایی که براشون فراهم میکنی...

میدونی بدترین کلمه ای که از دهن یه آدم میشه شنید چیه؟
شاید مثل تو فیلما همه فکر کنن "کم آوردم، میخوام بیخیال بشم"، ولی "مجبورم" از همشون تلخ تره...

مجبورم،همین!

میفهمی؟




Happy New Year

خب!

ببین امسال خدایی بد بود دیگه قبول داری نه؟

مقایسه کن با سال پیش

جدی جدی دهنم سرویس شد امسال! تو عمرم اینقدر دهنم سرویس نشده بود، اما خب چیزهای زیادی بدست آوردم (هرچند چیزهای خیلی زیادی هم از دست دادم!)

یکسال دیگه هم گذشت، تو این سالی که گذشت خیلی اتفاقات افتاد، یه کارهایی کردم که نباید میکردم و یه چیزهای گفتم که نباید میگفتم، ولی اصلا نمیخوام معذرت بخوام، فقط میگم همتون رو(بجز اونهایی که با خودشون درگیرن) از ته دلم دوست دارم(ا تو لموند؟!!!)

Virginity مغزمان هم امسال تا حدی رفت! ولی خب همچین اهمیت هم نداره فقط  MindWh*re نشیم کافی است!توی موسیقی دارم به یه جاهایی میرسم و واقعا از نظر مالی و فیزیکی شرایط خیلی داره بهتر میشه، شرایط روحیم هم خیلی فاجعه و افتضاح و اینها بود این اواخر ولی اون رو هم دارم کم کم بهش فکر میکنم که درستش کنم، یه سری تصمیم هایی هم گرفتم که دیگه رفت واسه سال آینده!

تو این سال جدید اصلا هیچ برنامه ای ندارم بجز اینکه خوش بگذرونم، به درک که آدمها ناراحت میشن یا نمیشن یا ازمن بدشون میاد یا نمیاد، گور باباتون بابا پارسال زور زدیم آدم خوبی باشیم تر خورد تو کل سیستم زندگیمون، امسال به خودم می اندیشم و منافع شخصی در اولویت است!

بیخیال! میگذره دیگه!

از دست خیلی ها بدجور ناراحتم ولی گله ندارم ازشون همینن دیگه کاریش هم نمیشه کرد!اینجوری هستن کلا بعضی ها!بعضی ها هم از دست من گله دارن که ازشون میخوام این رو توی ذهنشون تصور کنن راجع به عکس العملم!

سالی که گذشت، مادر سالهای تنهایی بود و قشنگ عمه ی روح و روان محترمه به فواک فیری فوک رفتن ازین تنهایی فجیع! اما در سال آینده برنامه ریزی کرده ایم از این تنهایی در بیاییم(جو نده باو! زن نمیخوام بگیرم!)

همین! سالی پر از مملو و سرشار از لبریز براتون آرزومندم!!


هپی نو یر!