سلام
چطورین؟
آقا دیگه رسما تمرین رو شروع کردم دوباره،انگیزه ندارم لطفا انگیزه بدهید!بی انگیزه فقط ماشینی تمرین میکنم(میدونم خیلی هاتون اصلا درک نمیکنید این کارا رو ...کمونیستیم دیگه...)
امم...امروز نشستم 20 بار Seasons In The Abyss رو زدم دلم خنک شد!خیلی کیف داد واقعا...
امروز میخواستم راجع به یچیزی بنویسم،به دلیل وجود خود اون مساله تصمیم گرفتم ننویسم،بنابراین سرم درد میکنه و گیجم..چی دارم میگم من؟
دلم میخواد یه عالمه حرف بزنم،اندازه کل چیزایی که تاحالا تو این وبلاگ نوشتم یا شایدم بیشتر،از یه طرف هم دلم میخواد ساکت بمونم ببینم چی میشه!کلا دلم اسکل شده شما جدی نگیر!
یه روسری دیدم ازین مدل محلی ها،روش کلی با دست کار شده،خیلی خوشگله،میخوام برای مامانم بگیرم اما از یه طرف هم هدفونم ترکیده و باید هدفون بخرم،موندم بین دوراهی!احتمالا هدفون میخرم...(خداییش واجب تره دیگه!)
فردا هم باید برم کفش بگیرم،موهامو یک هفتست میخوام کوتاه کنم ولی نمیدونم چرا نمیشه،میخوام برم CD چندتا فیلم سفارش بدم بازم نمیشه،پیرهن چارخونه خاکستری ام پشت یقه ش نمیدونم چی شده جر خورده فردا یه پیرهن هم باید بگیرم،کلی DVD و اینا دارم برای نگاه کردن ولی بازم نمیتونم نگاهشون کنم،تمرین هم که ...
فقط 4 نفر رو نمیخوام از دست بدم،3تاشون دوست هام هستن،اون یکی هم خودمم...
نمیدونم اگه قرار باشه یکیشون رو قربانی 3تای دیگه کنم،کدومشونن...یعنی میدونم ولی میترسم ازش...
وضعیت فعلیم ناشی از هر مزخرفی هست،میخوام هر چه زودتر تموم شه،نتیجش برام مهم نیست فقط تموم شه...به هر قیمتی شده تموم شه،اگه خودش تموم نشه تمومش میکنم...
هی یارو که اون بالایی...میدونی که اگه لج کنم هر کاری میکنم پس خودت تمومش کن...
Get the f*ck out of here
I just wanna get the f*ck away from me
I rage,
I glaze, I hurt, I hate
I hate it all, why why why me?
I cannot
sleep with a head like this
I wanna cry, I wanna scream
I rage, I glaze,
I hurt, I hate
I wanna hate it all away
زیاد زر زدم،فردا میرم دکتر...فعلا!
سلام به همه ی مشکوک ها!چطورین؟
اولا که یکی بیاد منو از این آهنگ Shallot ه Emilie Autumn بکشه بیرون دارم خودزنی میکنم باهاش!
واقعا عالیه،یعنی بهتر بگم دیوانه کنندست!اصلا کلا عالیه!
بریم سراغ پیوست(بخوانید:Pioost)
یه چیزیم هست،ولی نمیدونم چمه!ولش!
این چندروزه همش دارم حرص میخورم،جالب اینجاست هیچکدوم هم به خاطر خودم نیست!همش واسه دیگران...
اصلا کنترلم رو روی رفتارم از دست دادم،نمیتونم تمرکز کنم،شب خوابم نمیبره،تمرین کردنم افت کرده،کارامو نمیرسم انجام بدم،سردرد دارم همش،گیج میزنم و هزار کوفت و زهرمار دیگه...
نمیدونم چم شده،آخه این موضوعاتی که دارم به خاطرش حرص میخورم همیشه بوده ولی نمیدونم چرا الان اینجوری شدم...
کلا هنگم،انگار یچیزی رو گم کردم یا جا گذاشتم،ولی نمیدونم چیه!ولش کن دارم چرت و پرت میگم!
جمعه با مامانینا رفتیم گچسر-دیزین،مامانینا لاله هارو ببینن و بعدشم رفتیم دیزین ناهار بزنیم،آقا اینقدر مسخره بازی درآوردم دیگه دل و روده نمونده بود واسمون،در حد تیم ملی خنده شد!خیلی خوش گذشت با اینکه شب قبلش(به دلیل بالا^) نخوابیده بودم بازم کیف داد!
آقا نوشابه تمشک خوردین؟من و پدی خریدیم خوردیم عالی بود!عالی!
جدیدا یه سری تصمیمات جدید دارم میگیرم،شاید سال دیگه کنکور هنر بدم،موسیقی بخونم...
...نمیدونم باید بگم اینجا یا نه...ولی حس میکنم...حس نه...از دیگران پرسیدم گفتن،خودم هم حس میکنم بعد از شروع کردن جدی موسیقی یه سری رفتارهام تغییر کرده،نمیتونم بگم بدتر شدم یا بهتر ولی فرق کردم،ولی هرکسی یچیز میگه نمیشه زیاد اعتماد کرد به حرفها،به فکر خودم هم که،کلا نباید اعتماد کرد!بگذریم!
حس میکنم چند ماهه شدم عین دبه ی ترشی،کیپ ه کیپ!هر چی تو خودم دارم داره مثل ترشی میشه،با این تفاوت که انگار دارم میگندم،کپک میزنم...
بوی گند درونم رو فقط خودم حس میکنم،واسه بقیه شدم یه دبه ترشی که توش پر ترشی های خوشمزه و ایناست،ولی خودم میدونم که درونم چه خبره!!!
بعضی اوقات حس میکنم ترشی رو هم رد کردم!یکی زنگ بزنه تخلیه چاه!
نمیدونم دقیقا...بیخیال!
چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم یه زمانی از چیزایی متنفر بودم که الان برام عادی شدن،هنوز خودم انجامشون نمیدم ولی دیگه اون نفرتی که قبلا نسبت بهشون داشتم رو از دست دادم یجورایی...نمیدونم باید نگران باشم یا نه...
چرا همتون مشکوکین؟مشکوک میزنین کلا...
همینکه همه مشکوکن هم داره آزارم میده!مشکوک نباشین!
خودمم مشکوکم؟آره فکر کنم!
بیخیال!
مشکوک نباشید!
فعلا!
داشتم آهنگ گوش میکردم تو ماشین،یاد دوران کودکی و ... افتادم،اگه نخوام تیریپ بیام باید بگم چندان هم بد نبود کودکیم!کلی حال کردیم و خوش گذشت،اما این پستم رو میخوام اختصاص بدم به آهنگای دوران کودکی،منظورم آهنگای کارتونا و اینا نیست،حالا خودتون بخونید پست رو متوجه میشین...
و اولین آهنگ،امیدوارم یادتون بیاد:
موقع ی بزنو بکوبه،موقع ی بزنم به چوبه،دیگه صبح بی غروبه آخه عاشق شده دل و داد میزنه:دوباره عشق!
یا این یکی:
بمبی بمبی بمبو،گفتمت عاشق نشو،بمبی بمبی بمبو،نمیدونم چی چی نشو،بمبی بمبی بمبو،حرف عاشقی نزن،بمبی بمبی بمبو،دست بر سرت بزن!
خیلی کیف میداد این!
وای این!:
دوست دارم میدونی!تا وقتی مهربونی!این قصه رو میتونی،از تو چشام بخونی!رنگ چشات عسل...
خیلی دوست دارم اینو!
امشو شوشه لیپک لیلیونه!امشو شوشه یارم برازجونه!
مو سوختم،مو برشتم که دیشو نومه نوشتم،آی تاکسی بیا و شوفر برو مال اندیمشکم!
بابا اومده!مامان هلش بده!
این آهنگ رو همین الان هم خیلی دوست دارم:
میاد بارون احساس،از ابر تیکه تیکه،که سقف نازک دل دوباره کرده چیکه...
میخواستم اینو بگم،خیلی خاطره داریم با اینجور آهنگها...
کاش بشه بعضی اوقات دور هم ازشون لذت ببریم،کیف کنیم و ...
-----------------------
یعنی نزدیک بود بمیرم!تعریف نمیکنم فحشم میدین!
یه حس عجیبی دارم...نمیدونم چمه!
خوب میشم بعدا!
فعلا!
آقا سلام!
بی سابقه ترین اتفاق ممکن رو من تجربه کردم!از بیرون اومدم سیستم رو روشن کردم یه سر به بلاگم بزنم،دیدم فیلی شده!خلاصه در فکر این بودم چجوری دورش بزنم بلاگم رو برگردونم،دوباره چکش کردم دیدم درست شد!!!!
یعنی ته حرکت بود!
به همین مناسبت تصمیم گرفتم که یه تغییری تو قالب بلاگم بدم!دیگه یکم از آهن دست کشیدیم رفتیم تو کار چوب!ولی احتمالا به زودی دوباره با آهن برمیگردم!
خب!آقا تو این مدت یه سری اتفاقای خنده دار خرکی افتاد یعنی در حد مرگ!ولی حالا بعدا توضیح میدم بزار همش یجا جمع شه،وقتی گفتم قشنگ بپاشید به در دیوار!
این از این،وضعیت تمرین کردنم واقعا داره افت میکنه،خودم هم دارم نگران میشم ولی آهنگسازیم داره خوب جلو میره و راضیم!
همین دیگه!همه چی خوبه (عالی نیست!) و خوبیم و اینا!
خوش باشین!پیتزای قرمه سبزی هم نباشین!
سلام بر برادران و خواهران گرامی
آقا جدیدا به این موضوع پی بردم که واقعا بعضی اوقات رفتارم خیلی ضایع بازی میشه...
یعنی ضایع بازی نمیشه ها،حس میکنم تو ارتباط با دیگران واقعا کند ذهنم یا یه همچین چیزی! قدرت درکم در روابط انسانی زیر صفره!
امروز یکم به این موضوع بغرنج(کلمه رو داری؟) فکر کردم و متوجه شدم بله!وضعیت زرده!(یعنی در مرز گند زدن هستم)،حالا بگو دلایلم چی بود مثلا؟
-یکیش که دیگه دوستام منو بیچاره کردن راجع به این موضوع اینه که 100 سال یکبار بهشون زنگ میزنم یا SMS میدم حالشون رو بپرسم،درک نمیکنم این موضوع رو آخه!نکته ی جالبی که پدرام بیان کرد در این باب این بود که وقتی ما بهت زنگ میزنیم اولش یه سلام احوال پرسی میکنی بعدش میگی چیکار داری؟(راست میگه بهش فکر کردم دیدم این خیلی حرکت بدیه!)،حق هم دارم تا حدودی!چون خودم اکثرا وقتی به کسی زنگ میزنم که باهاش کار داشته باشم...خیلی ضایست نه؟فکر کنم آره...
-نکته ی بعدی اینه که کفشیدم من عمرا در طول زندگیم بیشتر از 10 دقیقه با کسی با تلفن صحبت نکردم!(این رکورد 10 دقیقه هم امیر نوروزی زنگ زده بود خونمون،داشتم راهنماییش میکردم یه مرحله ی یه بازی رو رد کنه!)،خود کم حرف زدنه مشکل نیستا،ولی توجه کردم دیدم بعد چند دقیقه خودم یهو میگم "خب کاری نداری؟"اینم فکر کنم خیلی ضایعست!کلا من فرهنگ استفاده از وسایل ارتباطی رو ندارم!گاو یعنی!
آهان این!آقا کلا تلفن همراه منو فراموش کنید!چون اگه مثلا حال نداشته باشم جواب نمیدم!چندروز پیش گوشیم افتاده بود پشت تختم،یکی 60 بار زنگ زده بود در دسترس نبودم!دیگه عصرش میخواستم برم بیرون موزیک میخواستم پیداش کردم!اس ام اس جواب دادنم هم واقعا افتضاحه،اصولا وقتی بیکارم جواب میدم،مثلا شاید 3-4 روز بعد جواب دادم...گفتم که،همون گاو!
همشون هم در ارتباط با این وسیله ی اجنبی ه،همون موبایل یا گوشی یا همراه یا چمیدونم هر کوفتی!واقعا باید توانایی هام رو در استفاده از این وسیله ی مرسوم افزایش بدم!مثلا افزایش استقامت دست برای نگه داشتن گوشی،افزایش کنترل روی انگشتان برای تایپ و ...
معزلیه ها!
این یکی!بعد دیدی ازین پیامک های یجوری ای میفرستن واس آدم؟مثلا به عنوان مثال:
"be kasani ke PAEIZ ra doost nadaran begooin paeiz hamun BAHAR ast ke ashegh shode"
آخه من چی جواب بدم اینو؟نه واقعا؟یکی نیست به اینا بگه مگه من شوخی دارم با شما که ازین مطالب خلاف شرع میفرستین واسه آدم؟چی بگم واقعا؟حالا این خوبش بود بعضیاش اینقدر ضایست که رسما تا مرز بالاآوردن میرم!
میبینی تورو خدا؟
واللا..
بگذریم!
آقا خبر خبر!شورشی راه انداختم تو متالیکا کلاب که بیا و ببین!یه وضعی اصلا!هدفمون هم گرفتن دیتابیس انجمن از این نیمای خونخواره...روحیه بدید،بیاید پست بدید در حمایت از جنبش که پا بگیره!آقا اگه انجمن بی قانون میخواین اینجا بهترین جاست!
اینم هیچی حالا،آقا من رسما عذر میخوام بابت این ادبیات جدیدم،یکم طول میکشه خودم بهش عادت کنم،آخه میدونی چی شده؟گربه سوار خر شده!(جدی نگیرین کلا!)
فکر میکنم طنز ام چون به سمت جدی شدن و سنگین شدن داره میره،بعضیا فکر میکنن من اگه حرفی میزنم دارم جدی میگم،ولی همینجا پوزش(کلمه رو!) میطلبم!منظور کاملا طنز بوده و هست و اینا،به همین دلیل،تصمیم گرفتم یک پست با درونمایه ی جدی ارائه کنم!(اووووو!)،یه چیزایی نوشتم،دیدم که خب!اگه اینا رو بزارم تو وبلاگم رسما حکم اعدام برام میبرن(معروف میشیم!)و بهتره این سبک جدی نوشتن رو فعلا بزارم کنار تا یکم روغن داغ بشه...بعد تخم مرغ رو اضافه میکنیم...
همین الان،در حقیقت!تصمیم گرفتم یدونه پست احساسی بنویسم(فکر کن!من و احساس) و اینا،این سبک نوشتن رو هم یکم ور برم باهاش ببینیم چه گندی بالا میاریم...
اما در کل نگران نباشین!از من بخاری بلند نمیشه نهایتا یکم ترش میکنین،وگرنه وبلاگ بالاآورنده مشتی میخوای تو وب ریخته!از وبلاگ غم عشق که تاثیرش در تخلیه معده و روده و اینا از 1 بسته قرص پیزاکودیل سریعتر و قویتره بگیر و برو تا ته وب پر وبلاگ های حال بهم زن و ایناست!در کل انتظار ازینجور مطالب احمقانه و بچه بازی رو نداشته باشید که اگر داشته باشید واقعا تیرتون به سنگ میخوره!
آقا پست رو ول کن،واقعا اینم شد انگیزه واسه وبلاگ نویسی؟یارو اول دبیرستانه آب گرمکن و مامانش رو بازور از هم تشخیص میده واسه من ازین بلاگا میزنه وبلاگ مینویسه،بچه برو بشین سر درست اینا واسه فاتی تنبون نمیشه!حالا اگه باباهه بفهمه این موضوع رو خشتک بچه ی بیچاره رو کراوات(درازآویز زینتی*) میکنه!گاگول!
واقعا آدم با دیدن همچین چیزایی چه تو فضای مجازی و چه تو فضای طبیعی(پدرسگها!حیف این هوای به این باحالی که شما آشغالا باید بکنید تو حلقتون!کم مونده تو پارک...***!!!!!!) از هرچی محبته زده میشه...کودن ها!
من موندم،آقا مگه اجباره یه همچین موضوعی؟هیج فایده ای که نداره هیچی،سرتوهمات چرت و پرتشون بعد ازینکه که پروژه به فنا میره تا یکی دو ماه(در موارد افتضاح تا چند سال هم دیده شده!) هم دپرس میشه و فلج میکنه زندگیشو...بعدش تیریپ هم میاد که آره،آه!لعنت به این زندگی!پدر سگ تو خودت ورداشتی تر زدی تو زندگیت،مثل آدم زندگی میکردی دیگه!حالا لعنت به زندگی؟مرتیکه نفهم!خجالت نمیکشه پسره خرس گنده 25 سالشه عین بچه 9 ساله رفتار میکنه...2هفته بعد ازین اتفاق،یکی دیگه شروع میشه با این فلسفه که"این یکی فرق میکنه!"و دوباره همون آش و همون کاسه...
آقا ما قبول داریم،همچین احساسی هست،خیلی هم خوب،خیلی هم عالی(یک بشر)،کلی هم انگیزه بوجود میاره واسه آدم برای انجام کارهاش و اصلا آدم اگه همچین حسی رو نداشته باشه،آدم نیست(هرچند،بعضی موقع ها آدم نبودن هم عالمی دارد،ریسکش هم پایینتره!!) ولی به خدا،به جان من و جان خودت اون چیزی که من دارم ازش حرف میزنم این که نیست،حداقل تو این سن کم(از 14-15 سال تا 18-19 سال) یه توهم خود ساخته ست برای همرنگ شدن با جماعت همین!جماعتی که کلا درگیرن با خودشون...
خسته شدم...یجا نمیتونه آدم مثل آدم از طبیعت و هوا لذت ببره کم مونده آسمون رو هم که نگاه میکنی ازین صحنه های حال به هم زن ببینی...
خوبه تو دوستامون همچین آدمایی نیستن(البته شاعر میگه:"شاید باشن و جلو تو بروز ندن")اگر هم این باشه واقعا دمشون گرم!کارشون قابل ستایشه...وگرنه من دیگه سر به بیابان میگذاشتم!!
نمیدونم تا کی مردم میخوان بچه هاشون رو اینجوری تربیت کنن،تا کی سیستم میخواد این موضوع رو بیشتر به گند بکشه،تا کی مردم میفهمن این موضوع رو....
اگر نسلی لیاقت آزادی داشته باشه،مسلما این نسل خیلی باهاش فاصله داره...
والسلام!
ببخشید اگه یه جاهاییش خلاف ادب شد،اگه شمایی که داری این متن رو میخونی همچین آدمی هستی و بهتون بی احترامی شد،من شخصا معذرت میخوام...
فعلا!