سلام
الان یعنی در حد عر عر خوشحالم!!!
هیچ اتفاق خاصی هم نیوفتاده،همینجوری به این نتیجه رسیدم که خوشحال باشم،میدن گذاشتم صدا تا ته!!!هد میزنم،هدا!خرکی!
میخوام میزو گاز بگیرم از زور خوشحالی...
اینجا میخوام یچیزی بنویسم یکم آروم بشم...
دیشب یه اتفاقی افتاد،خیلی خفن!!یکی از ساعت 6 و نیم هی زنگ میزد بهم،منم جواب نمیدم چون گوشیم خرابه(روحی کیف کن!)خلاصه دیگه اس ام اس روونمون کرد که آره من تنهام و به کمکت احتیاج دارم و اینا،منم گفتم به من چه!بعد دیدم نه بابا طرف بیخیال نمیشه تا ساعت 11 هی اس ام اس میداد بیناموس،خلاصه سیمم رو انداختم تو گوشی خواهرم بینم چی میگه؟یه دختره بود زار زار گریه میکرد بعد یچیزی گفت که محدودیت سنی داشت نمیگم،ولی خیلی ضایع بود!یعنی از اون خیلی ضایعاش...حالا بماند که سر کاری بود یا نه،سر کاری هم بود بازم ضایع بود...،علی ای حال قطع کردم،بابا ما خودمون یه کوه غم و غصه داریم،برای خندیدن باید مچل بشیم مثل الان...البته در حال حاضر یکم درصد مچلیت ام بالا رفته،نه یه ذره نه دو ذره،ببین اون بالا رفته ببین بالا بالا رفته...؟؟؟!!!
بعد یکم رفتم تو فکر،فکری شدم:دی،واقعا چقدر بعضی از آدما احمق تشریف دارن و همه چی رو باور میکنن،فکر کردن چه خبره...خلاصه اینکه بعضیا خیلی خرن...
هر کی وای نسته خره!(پیام بازرگانی بود یادی از مدرسه کردیم!)
نوگته بعدی:(دقت کردی بعضیا میگن نگته!)
جواب دانشگاه هم نمیاد ببینم کدوم قربستونی قبول میشم،خدا کنه قبرستونش خوب باشه سر درش Cemetry Gates پخش کنن!همه دانشجوجو ها هم هد میزنن...
فلش بک:
جوجه جوجه طلایی...خونه ی مادر بزرگه ...انگار از اون دور دورا یکیو دارم میبینم...الستون و ولستون،پیسته!!دارم براتون...مدرسه موشها...جیمبو،دیدیدید!.....بارباپاپا عوض میشه....دیدین دیدینگ(این پلنگ صورتی بود!)...میگ میگ!...النگ و دولنگ...قرقی!...چرخ چرخ چرخونک! ...سنجت!...الو الو من جوجو ام!...پدر پسر شجاع!...کاکرو...علامت مخصوص حاکم بزرگ...دیجیمون!(پسر من معتاد دیجیمون بودم!)
اتوماتیک فلش بک زدم به 14-15 سال پیش!
باتری؟(باطری،قوه) ام فک کنم داره تموم میشه به ذهنم نمیرسه چی بگم:دی!!
آهان فهمیدم چرا نمیتونم چیزی بنویسم،چون نزدیک وقت بخور بخوره!بوی غدا میاد!یعنی بعدش هم وقت حاضر شدنه،بعدش هم شاید وقت رفتنه؟بعدشم علیه؟بعدشم؟اصلنشم!اولماز!
هیچی دیگه همین...
امشب میخوام یه آپ کنم از اون آپ خرکی ها!شایدم نکنم اصلنشم...
عجب پست شر و وری شد خداییش!دمم گرم!
فعلا،بحالید!
آی خدا!
سلام!
خستگی دارم میمیرم!!!!
ساعت ۱۱.۳۰ رسیدم عین این جنازه ها،خودمو پرت کردم رو تخت،با جوراب و پیرهن و شلوارلی اونم شیش جیب سبزم،لامسب شلوار نیست که،پالون خره!
ساعت 12،لادن زنگ زد بهم،قطع کردم!خوب خستگی دارم میمیرم!خلاصه یه دو ساعتی کپه مرگمو گذاشتم
ساعت 1.10 علی زنگ زد،دیگه دیدم وضعم خرابه بلند شم دیگه خودمو جم و جور کردم،چیه؟
-ساعت دو میتونی بیای آزادگان؟
ها
-خدافظ!
دیگه الان خودت خستگی رو تصور کن!
رفتم حموم و حاضر شدم و سوئیچ،استارت،علی
خلاصه رفتیم دنبال دنیس،ریتم گیتار علی اینا معلوم نیست خونشون کدوم قبرستونی بود،ته دنیا!خلاصه بعد از کلی مکافات برگشتیم کرج و خوش گذشت بد نبود...جاتون خالی
مسافرت هم که دیگه خیلی زیبا پدرم در اومد!همین!
اندر مسافرت دلم پکید!دلم واسه همه دوستام تنگ شده بود...دیگه امروز علی رو دیدم یکم دلم وا شد!گشاد شده همچین!
الان خاله+ام+اینا:دی اینجان و من دارم به بچه هاش میخندم!چقدر باحالن آخه!
یه چیزی هم میخوام به یکی بگم نگران عواقب بعدیشم!ترسناکه!
دیگه خسته ام،حال پست ندارم!
خدافظ!
سلام
دردسریه این آپ کردن!سخته واقعا!این روزا حوصله ندارم کلا!
به این فکر افتادم چندتا نصیحت که شنیدم از این و اون و واقعا روم تاثیر گذاشته رو بنویسم اینجا:
-هیچ وقت،هیچ چیز کاملا درست نیست
-یک رو نباش،اما دورو هم نباش
-هیچ کس شایسته ی اعتماد تو نیست،مگر آنکه شایسته ی اعتمادش باشی
-(اینو واقعا قبول دارم)هر احساسی دو طرفه است،هر حسی که نسبت به کسی داری،اون هم همون حس رو نسبت به تو داره
-مردها ساخته شدند تا گذشت کنند و به یاد نیاورند
-گریه ی یک زن،درد آورست،اما گریه ی مرد،ترسناک
-نبین که میگوید،ببین چه میگوید
-انسان مثل آب میمونه،هرچقدر عمیقتر باشه،آرومتره
-آرامش و آرام بودن خیلی فرق میکنن
همین دیگه...ته دلم گیر کرده بود!
دیگه همه دارن از اینا میزارن کار از مد گذشته!
پ.ن1:هر چی تو بگی!فقط بگو!
پ.ن2:احسان،کوتاه بیا،بگذر،هیچی ارزشش رو نداره
پ.ن3:ن...
پ.ن4:شاید رفتم مسافرت دوباره،این سری با خانواده احتمالا!
همین،موفق باشید
فعلا!
سلام
خوب هستید؟
از شمال بر گشتم،ولی تنها،حالا بماند چرا تنها...
میگن تو سفر بعضی هارو خوب میشه شناخت،من واقعا به صحت این حرف پی بردم،مثلا آدمای جو گیر،آدمایی که مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنن،تا یکی رو میبینن فکر میکنن چه خبره،واسه کوچیک ترین چیزها و آشغالترین آدما،رفیقای 3-4 سالشون رو میفروشن...
دوست ندارم اسمت رو بیارم،حداقل واسه اون 2 سالی که دوست بودیم هم که شده احترامت ر نگه میدارم،فقط بدون که اگه جلوی ما سیگاری میبودی،جلوی ما الکل میخوردی،جلوی ما کثافت کاری میکردی خیلی بهتر بود تا اینکه یه با دیدن چهارتا آشغال و کثافتهای اطرافشون این غلطا رو انجام بدی...
آدم جو گیر اگه الان جو میگیرش و سیگاری میشه،جو میگیرش الکلی میشه،پس فردا جو بگیرش معتاد میشه...
اینو بدون که ارزش آدما به ماشیناشون،به خوشی هاشون،به زیر بنای ویلاشون و به اینکه چندتا کثافت دور و برشونن نیست...
من که آردم رو بیختم و الکم رو آویختم،کاری هم ندارم هر کاری دوست داری بکن،به من چه؟
-----------------------
خوب این شمال هم تموم شد و قصد ندارم خاطره هاشو بنویسم،چون اینقدر بهم سخت و بد گذشت که...
فقط یه نکته ی خوب داشت،که ارزشش رو داشت اینقدر به خاطرش اعصابم خورد شه،رفیق و نارفیق معلوم شد،همین خودش کلیه!در کل سلامتی نامردا،که اگه نبودن مردا معلوم نمیشدن.
سر تخته بشورنتون!
-احسان،ممنون،بیشتر از این به ذهنم نمیرسه...
-از اونایی که نگرانم بودن،واقعا ممنونم،واقعا ممنون...ما چاکر شمایم!
-مهدی(عوضی تخلیه نشده!) دمت گرم!حقا که رفیقی!میخوامت،میتت به خیلیها می ارزه!
-اون یکی مهدی(SweetDeath)،نمیدونم چرا الکی جدیدا از 4-5 نفر یهویی خوشم اومده!یکیش تویی،چاکریم!
-امیر،زنده ام هنوز،خبری ازم نیست دیگه قرار دادم با بوبوسی تموم شده!
-در مقابل هر گونه تهدیدی میرم خون میدما!حواستون باشه!
-اصلا فکر من نسیتیا!بابا به خدا من آدمم!!موش آزمایشگاهی نیستم خودتو و من رو تست کنی...جان مادرت دیگه از این حرکتها نزن...در مورد اون موضوعی هم که گفتی فکر کردم،فکر خوبیه...بقیش با من!
-تا حالا به این موضوع فکر کردین که دونفر زمان زیادیه میخوان یه چیزی بهم بگن،که دقیقا یکیه؟ولی هیچکدوم پیش قدم نمیشه!واقعا چرته ها!
-دنیای درون آدما با اون چیزی که تو میبینی خیلی فرق میکنه...من اینو تازه فهمیدم...
-هر احساسی که نسبت به کسی داری،مثلا نفرت،دوطرفست،به بیان دیگر،دل به دل راه داره!
-آدما فرق دارن،همونقدر که یه آدم نفرت انگیز و حال بهم زنه،همونقدر هم یکی دیگه دوست داشتنی و خوبه.
-از پیانو بدم اومده،با خودش مشکلی ندارم،تو این هفته آدم کثافت زیاد دیدم که چندتاشون هم پیانیست بودن!یکیشون که دیگه روی همه رو سفید کرده بود!فقط مونده بود ...!یعنی افتضاح!ریختش رو میدیدی میخواستی بالا بیاری تو صورتش!شبیه سگ شده بود،حقا که از کوزه همان برون تراود که در اوست!
-آخه متالیکا چه گناهی داره که باید شاهکارهایی مثل UN و Until اش توسط یک مشت آدم کثافت که هر کاری میکنن گوش داده بشه؟
-قبل از اینکه برم شمال،بهترین روز زندگیم رو داشتم،حداقل 12 سالی میشد اینقدر خوشحال نبودم،تو عمرم از خوشحالی گریه نکرده بودم...26 مرداد 1389 بهترین روز زندگی منه...ممنون!
-سینا نروژ خوش بگذره!
چرا بعضیا به خودشون جرات میدن هر کاری که میخوان انجام بدن و دیگران رو سرزنش کنن؟
چرا وقتی تو تاکسی میشینی و گوشیت رو درمیاری که با مادرت صحبت کنی و "مادر" صداش میزنی دو تا دختر بقلیت و پسری که جلو نشسته توی تاکسی نشخند میزنن؟خنده داره؟خوبه بگم ننه؟هوی چطوره؟فحش بدم نه؟
جالبه تو نباید به مادرت که 18 سال از اونوقتی که اندازه ی یه کف دست بودی تا الان که قد تیر برق شدی بزرگت کرده بگی مادر جان،ولی وقتی دوست دختر جونت زنگ میزنه انواع قربون صدقه هارو نثارش کنی!جیگر و عزیزمت واسه کسیه که یه قرون واست مایه نزاشته بعد مادرت هیچی؟
واقعا تو موزه هم نمیشه لنگه ی خیلی هارو پیدا کرد!
شاید یه پست دیگه دادم،دلم تنگ شده واسه اینجا!
فعلا!