Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Officially in the 20's!!!

خب!

نمیدونم اینا به خودشون چی فکر کردن که من رو زاییدن!!!

آخه وضعیته داریم؟

یجای سالم گیر میاریم تو بدنمون باید بزنیم برقصیم!واللا،خراب آباد درست کردن واس ما!

بیخیال!نمیدونم دقیقا چرا،اما الان که دارم این پست رو تایپ میکنم،آفیشالی وارد دهه ی سوم زندگیم شده ام!

دیدی میگن اصلا نفهمیدیم چجوری گذشت؟اتفاقا از قضا من خوب فهمیدم چجوری گذشت!!بدجوری گذشت!یعنی یه وضعی اصلا!

چه تر هایی که نزدم!چه سوتی هایی که ندادم،(خودمونیم،چه حال هایی که نکردیم!)ولی بالاخره گذشت!در دهه ی پیش رو خب!باید زن بگیرم و سوالی که پیش میاد اینه که کی زنش رو به من میده؟اگر هم ندادن،خب هیچی همینجوری مجردی میپوسم تو خونه(پسرم پوسید تو خونه،آخی خدا لعنتت کنه موسیقی متال!!) باید یه کار مشتی جور کنم واس خودم!بند و اینا!

یه دختر لیسانسه،تو کشور فرانسه،معلم کلاسه،خوشگل و خوش لباسه!

خدا نصیب کنه واقعا!!!متالهد هم باشن ترجیحا!

سوسولا دست نزنین النگوهاتون میشکنه!

ناخونا بلند شده نره توی گوشت دستتون!ناز نکن قمیش نیا،بیا بگیر انگشت منو!

اینجا مهمونیه یک نفرست!البته بهراد هم از راه دور مساعدت کرد دمش گرم،جاتون خالی واقعا!!!

یعنی اندازه ی یک مهمونی واقعی داره حال میده!

سوسولا با سوسولا،فوفولا لا فوفولا!

خب!چی اصلا داشتم میگفتم؟؟:دی

هیچی ولش کن!دست و قر...

آییییییی!بیا وسط!

جیگراش آن ده دنس فلور!

پسرا شاخ شمشاد!دخترا ترگل ورگل!

کت هارو در بیارین!به افتخار شاه داماد!

سوسولا خوب میدونن هیچ سوسولی سوسول کرج نمیشه!!!شهرستانی!!!

عروس دومادو ببوس یاللا!

شاباش شاباش،بریز به پاش!
اااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!این جیغ بود!

برقا خاموش سینه بزنین همه!!!!

آخ برم راننده رو!اون کلاچ و دنده رو!


خدافز الان میان جممون میکنن!





darkness within

In this darkness that i lay depression heavy in its wake
How my body aches to leave I sing its final eulogy
Sons I love you evermore and though the road beckons once more
I see the damage that i've done and search for redemption
But i am just a broken man a soul comes out to understand
How the madness shatters me upon the stage on bended knee
I scream aloud to skies above, that answer mute, bereft of love
I struggle not to fall from grace I sing the hymns of my disgrace

We build cathedrals to our pain, establish monuments to obtain.
Freedom from all of the scars and the sins, lest we drown in the darkness within.

History's forgotten chords a strum in vain to please the lord
But he has never answered me my faith has weened eternally
An empty man to pass along, the woes of all religions wrong
And now the shadow veil falls, heed the clarion call
So pray to music build a shrine, worship in these desperate times
Fill your heart with every note, cherish it and cast afloat
'Cause God is in these clef and tone
Salvation is found alone, haunted by its melody, music it will set you free

We build cathedrals to our pain, establish monuments to obtain.

Freedom from all of the scars and the sins, lest we drown in the darkness within

همشو گفت...ممنون

نمیخوام یخ فروشی باشم که شب آخر بگه:"نخریدند،تمام شد..."

فعلا...

Shards of Me

جدیدا شدم عین این آدمای غر غروی مزخرف!

جدی میگما حال خودم داره بهم میخوره از خودم،چرت شدم اصلا،حوصله سر بر!

همش در حال غر غرم،عین این پیرزنهای 70-80 ساله...نمیدونم چرا اینجوری شده ولی واقعا تو یه ساعات مشخصی از روز میبینم که واقعا هیچ چیزی نیست که حتی بشه یکم ازش لذت برد...

کامپیوترم 3-4 روز پیش غزل خداحافظی رو رسما خوند و ترکید،حالا فقط ساعت 11.30 به بعد میتونم از کامپیوتر نگین استفاده کنم،گوشیم رو هم که دزدیدن و میشه گفت برای حجم بزرگی از زمان،هیچ کاری نمیتونم انجام بدم حتی آهنگ گوش دادن،فقط میتونم ساز بزنم...

شاید یکم احمقانه باشه ها،ولی دیروز تقریبا نزدیک 16 ساعت گیتار دستم بود،خوبیش اینه که واقعا دیگه روی سووییپ هام مسلط شدم و آهنگای خودمون رو هم در حد استدیو یاد گرفتم،اما خب خسته کنندست واقعا،شبیه یه زندان میمونه که فقط توش همین 1کار معنی داره...

میدونم اینجور فشار عصبی روم واقعا داره تاثیر بدی میزاره و هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی داره اذیتم میکنه ولی خب!مجبورم دیگه وگرنه اونقدر الاغ نیستم که همچین شرایطی رو خودم انتخاب کنم که...

زندگی بعضی روزا میشه مثل نوار چسبی که نمیتونی سرش رو پیدا کنی و کلی وقتتو میگیره و اعصابتو خورد میکنه،ولی خب...چه میشه کرد!

به قول یه بابایی،یه روزی دنیا اون جوری میشه که ما میخوایم...امیدوارم بهش...

سر قول هام هم هستم،حواسم هست!


امروز با سینا درویشی و علی خودمون و حمید فیشر اینا رفتیم بیرون یکم خندیدیم حالم جا اومد یخورده،ولی اینا واقعا دیوونه ان!!


یعنی آدم یه زمانهایی که واقعا دیگه ترکیده یه چیزایی از دوستاش میبینه که به معنای واقعی عشق میکنه ها!میره فضا اصلا!حالا تو بگو اندازه ی یه سلام چطوری ه ساده باشه!

انگیزه میدن مثل چی!اصلا حال آدم جا میاد واقعا!دم شما گرم!

شاید خیلی احمقانه باشه ها،ولی یه خنده ی عر عری ه حسابی و واقعا خرکی اینقدر تو این شرایط حال میده که اصلا نگو!مثل مواد میمونه!


امروز واسه ی اولین بار تو عمرم داشتم به این فکر میکردم چرا زمان اینقدر آروم جلو میره!خیلی اورژانسه وضعیتم نه؟

خوبیش اینه که آهنگ نمیتونم گوش بدم درست حسابی،وگرنه دو تا احتمال وجود داشت:یا با امپایریوم خودمو خفه میکردم که این احتمالش کمه،یا با کنیبال کورپس و مشین هد!


یعنی بی تربیت شدم رفت ها!همش دارم فحش میدم این چند روزه!البته میدونی طبیعیه یکم،دیگه آدم تحت فشار دست خودش نیست از دهنش میپره دیگه...


خب،پاییز هم اومد و تابستون هم تموم شد،پاییز رو خیلی دوست دارم،فصل باحالیه کلا،آب و هواش جالبه،طبیعت هم قشنگ میشه خیلی!اصلا فصل متالیه واقعا!یاد زمان مدرسه میوفتم و عشق میکنم واقعا!خیلی خوب بود مدرسه!اصلا این دو سه هفته ی آخر تابستون من همش منتظر بودم مدرسه شروع شه دوباره!چقدر تر و تمیز بودن همه...

دیگه آخرت نامردی این حساب میشد که بری بگی مثلا فلانی پیچوند!حالا درست 2 سال از آخرین باری که اول مهر رفتیم سر کلاس میگذره و هر کدوممون یچیز متفاوت شدیم،خیلی هارو دیگه دوست ندارم،خیلی ها عوض شدن،خیلی ها هم عوضی شدن واقعا!یعنی یکی میگفت فلانی اینجوری میشه عمرا باور نمیکردم...

به هر حال،این انتخاب اونهاست که چی بشن،نه انتخاب من...


پاییز که میشه دلم میخواد همش Missing گوش بدم،نمیدونم چرا ولی بدجوری حال میده بهم...

یکی نیست بگه مرض داری الکی فاز غم میدی به خودت؟تموم میشه این روزا پسر!


یاد یه سری چیزا و یه سری آدمها میوفتم،از یه طرفی دلم تنگ میشه براشون،از یه طرفی هم دوستشون ندارم دیگه...از طرفی هم الان یه سری ها رو دور و بر خودم دارم که واقعا،واقعا می ارزن و احمقانست با وجودشون بشینم و به گذشته ی احمقانه فکر کنم!!!

از من سر تره هر چی هست!خیلی هم سر تره ها!


چاکر همتون!ما زیر خاک پاتونیم!اصلا هنرمند باید مردمی باشه!(در این قسمت خودم رو زدم به برق مثلا!)


قعلا




Blood, Sweat, Tears...

خب...

نمیدونم چمه،یجور بیماری عصبی گرفتم که سرم واقعا وحشتناک درد میگیره و آروم آروم بهتر میشه،آروم آروم دوباره درد میگیره،دکتر هم رفتم گفت که اصلا مسکن نخور و خب،پدرم رو داره در میاره رسما...

ظهری که اینقدر درد میکرد سرم اصلا نمیتونستم درست ببینم...

بگذریم،خوب میشم احتمالا...یا میمیرم دیگه تهش!


دیشب یک خوابی دیدم که اصلا...ولش کن!


یه بابایی اومد چند روز پیش،بیس رو ترکونده بود رسما،درست کردم بیسشو 70 گرفتم ازش بهم چسبید واقعا،اونجوری نگاه نکنید بابا کار داشت واقعا بریج بیس رو زده بود پوکونده بود!هرچند 60 تومنشو قلبمه بردم دادم یه بابایی که ازش قرض گرفته بودم،امروز هم یه تنظیم Floyd Rose داشتم که 10تومن گرفتم یکی دیگه از قرضهام رو دادم و الان دیگه خیالم راحته هرچی پول قرض گرفته بودم رو پس دادم تقریبا!

ولی همچنان به دنبال کار هستیم و اینا...


این موسیقی هم مثل بیماری شده!!!نه چیزی به ذهنم میاد که بنویسم،نه اینکه میتونم بیخیال بشم نوشتن رو!
بگذریم...


امروز،روزیه که نزدیک 3000 نفر بیگناه جونشون رو،به خاطر حماقت آدمهای فاشیستی از دست دادن که دور و بر ما زیاد پیدا میشن،مواظب خودتون باشید...


منتظر یه اتفاق خوبم،یه اتفاق خیلی خوب!

نمیدونم چیه ها،ولی دلم بهم میگه که قراره یه اتفاق خوب بیوفته...!


حوصله ام سر میره روزا،به خاطر بیماریم بیرون نمیرم زیاد،همش تو خونه حوصله ام سر میره...

عقل درست درمون هم واسمون نمونده یچی از خودمون در بیاریم!


اوخلابیل!


بریم بخوابیم دیگه،خدافظ



Icy roads beneath my feet
Lead me through wastelands of deceit
Rest your head now, don't you cry
Don't ever ask the reason why

Kept inside our idle race
Ghost of an idol's false embrace
Rest your head now, don't you cry
Don't ever ask the reasons why


Of Being A Wolf

گرگها گروهی زندگی میکنن...

برای هر کاری،حتی کارهای پیش پا افتاده هم سعی میکنن گروه باشن،با هم باشن،همیشه هم موفق میشن،میشه گفت یه دسته گرگ،وقتی به قصد انجام کاری میره سمتش،محاله که نتونه به هدفش برسه...

خوشگلن...نه؟

بعضی از دغدغه ها و مسائل زندگی بعضی آدمها شبیه یه گرگه،دوست دارم ازشون یاد بگیرم،گروهی باشم،دیگه تنهایی نرم شکار،با اونها برم...

میخوام گله داشته باشم واسه خودم!

با هم بزنیم به یه گله و اونقدر بکشیم و تیکه تیکه کنیم تا از بوی خون مست بشیم...

اگه کسی به محوطمون وارد شد،تیکه تیکش کنیم و زوزه بکشیم...

به شکارمون خیلی آروم و با آرامش نگاه کنیم و با خونسردی بکشیمش و بدونیم:

"حتی اگه نتونیم شکار رو تنهایی از پا در بیاریم،یکی هست که میشه روش حساب کرد،بهش اطمینان داشت"

مثل گرگها با شرایط متفاوت،عوض بشم و خودمو سازگار کنم با شرایط جدید...

فقط یه مشکل هست،یه گرگ هیجوقت،حتی وقتی هم تیمیش بمیره هم کسی رو جایگزینش نمیکنه...

ترجیح میدم بمیرم و کسی رو جایگزین هم تیمیهام نکنم...

تولدت مبارک،تولد یک گرگ درون من...

Any wolves hanging out there?

----------

دلم خون میخواد،خون زیاد...