Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

پروژه ی شکست خورده

چه خوابهای مزخرفی میبینه آدم اینروزا...

باز از خواب پریدم...


پروژه ی شکست خورده

نمیدونم   چرت و پرت دارم میگم،اما شدم پروژه ی شکست خورده ی خدا

نمیدونم چیو داره تست میکنه،قدرت؟تحمل؟عقل؟

آخه ول هم نمیکنه!بدون وقفه همینجوری پشت سر هم سریالی...

اما فکر کنم رو توانایی هام خیلی بیشتر از حد حساب باز کرده بود...

چمیدونم!بعضی موقع ها فکر میکنم میگم یعنی تا کجا میشه همینجوری بیخیالی طی کنم؟

همینجوری یلخی یلخی...

میگه که من محدود نیستم،اما خودمونیم:"چرت نمیگه؟"

حالا یکی میاد میگه کی گفت!

اما مطمئنم که هر چیزی بالاخره یه روزی تموم میشه...

یکم ناعادلانه به نظر میاد،یعنی چی؟

مارو 70-80 سال زنده نگه میداری مثل چی ازمون کار میکشی...

تازه تست هم میکنی!

مگه چه گناهی کردیم ما؟چیکار کردیم مگه؟

بعضیا میگن"شرایط این زندگی فعلی،به کارهایی ربط داره که تو زندگی قبلی کردید"

با خودم میگم:"پس عجب آدم پدرسگی بوده اونی که قبل من زندگی کرده!"

ولی نه اینجوری نمیشه به من چه آخه!

در هر حال،نمیدونم قصدت چی بود از این کارایی که کردی و میکنی و حالا نفوذ بد نزنم اما خواهی کرد؟

اما پروژت شکست خورد!

بابا بزار یکمی هم ما حال کنیم!زندگی کنیم!

ول نمیکنه چسبیده به ما بقیه رو ول کرده دمار از روزگار ما داره درمیاره...

به جان مادرم منم آدمم خب!بس کن دیگه نابود کردی مارو!

...

بس کن جان من!

آرزوی مرگ خودمون رو هم نمیتونیم بکنیم واللا!

چه وعضشه؟تا میای به مردن فکر کنی... زرت! یاد بقیه میوفتی که اگه مردی اونا چیکار میکنن

سریعا منصرف میشی!یعنی سریعا ها!همچین زرتی!

نه تو ول میکنی،نه من !

همینجوری بکش و بکش تا آخرش یکیمون ول کنه این کش کذایی رو، تق بخوره تو صورتمون شل و پلمون کنه...

در مورد مردن که اصلا هیچی!اسمشو تو خونه بیاری تا چندروز ممنوع الزندگی میشی!همه باهات قهر میکنن!واللا بساط راه انداختن!

بیرون هم که هیچی بگذریم...

همینجوری عین این بچه ها که دماغشونو میچسبونن به شیشه ی یخچال مغازه مارو تو کف یه دوروز زندگی آرامش دار! گذاشتی بابا دماغم له شد...

کچل کردی منو!نوبرشو آورده!

یبار نشد ما این کله ی صاب مرده رو مثل آدم بزاریم زمین مثل آدم بمیریم 4ساعت بعد بیدار بشیم هی سیخ میزنی به من...

سلب آسایش میکنی هیچکس هم نمیتونه بیاد ازت شکایت کنه!ما یه مثقال صدای آهنگمونو زیاد میکنیم 600 نفر در میزنن...چه وعضشه دیکتاتوری راه انداختی مگه؟

توسعه سبک چینی؟

بابا به خدا تاحالا منت هرکی رو کشیده بودم دلش رحم اومده بود،شمارتو هم نمیدی حرف بزنیم با هم!انگار من دارم اینجا عر عر میکنم زر میزنم اون بالا هدفون گذاشتی "هوی متال بهشتی"گوش میکنی انگار نه انگار بابا آدمیم ما....

آخرش هم این آرزوهای مزخرف و چرت خودم رو به گور میبرم!فقط قبره رو بزرگ بکنین جا بشن!

چه وعضشه!

کل دنیا رو دایورت کردی رو هدبنگ واسه ما،هر چی میگیم ملت مثل بز سر تکون میدن(شایدم چوب تکون میدن که خفه شو!)

واسه همه ژیگول میشی مهربون میشی

خدا جونم خدا جونم میکنن واست،زارت هرچی میخوان میدی بهشون....

بعضی چیزا رو هم اصلا به فکرشون نمیرسه بازم هواشون رو داری!

تا میرسی به من بد بخت آواره میگی"الان نه باشه بعد وقت ناهاره؟"(واللا!)

از وقتی فهمیدیم دست راست و چپمون کدومه همینجوری زرت زرت بلایای آسمانی کردی به زور نازل نمودی برما!

بابا به خدا ما این شرو ور هارو میگیم اما قبولت داریم جان خودم، ولی ...

خودمونیم،زیاد دوست ندارم...

بیشتر ازت میترسم تا دوست داشته باشم،مثل سگ ها!مثل سگ میترسم!

خب گناه دارم دیگه،چرا آخه اینجوری میکنی؟

من که نمیفهمم چیکار داری میکنی،اما جون مادرت ولمان کن بزار نفس بکشیم بابا به خدا یارو بازیکنه پاش میپیچه 2ماه ریکاوری میدن بهش تو همینجور زرت و زرت بلایای طبیعی ول کن رو سر ما...استراحت بده بابا...

استراحت دادی فکر کنم اما قبول نیست!اینقدر دیگه از خودت بلایا در کردی که آدم وقتی همه چی تقریبا خوبه هم به این فکر میکنه که:"اوه،اگه فلانی فلان بشه چیکار کنم؟"

بلایات هم قابل فراموشی نیستن که!بابا جان من بیا اصلا این دوتا پا رو قطع کن بشم گلدون اما یه زندگی درست حسابی بزار بکنیم!اصلا اگه تضمین میدی تا آخر عمر دیگه ازینجور اتفاقای ناجور درست نمیکنی  واسم همین الان فلج کن راضیم!

به خدا،به جان تو،به چی قسمت بدم آخه!تورو جون مادرم...

به خودت قسم کم آوردم(تموم نه ها!من عمرا تموم نمیشم) اما کم آوردم...

آقا اصلا من به درک،به فلان!فکر آدمهای دیگت رو نمیکنی؟

وادار میکنی آدمو به خالی بندی!بابا به مامانم که دیگه نمیتونم دروغ بگم که!

یه مادر درست حسابی هم ندادی به ما،وقتی خوابیم هم میفهمه چی تو سرمونه، به چی فکر میکنیم ناراحتیم؟خوشحالیم اینا...بابامون هم کلا در هر حالی مارو شاد و شنگول میبینه در نوع خودش بی نظیره!خواهرمون هم که هیچی!

اون مهناز بیچاره رو هم فهمیدی دلش طاقت این سختی هارو نداره بردیش پیش خودت مارو گذاشتی تو کف...

رفیقامون هم که هیچی،یکیشون هنوز حرف نزده باهامون میفهمه چه مرگمونه،بقیه هم که دیگه هیچی اوت!

یه رفیق درست حسابی داشتیم،مثل دوتا آدم میشستیم حرف میزدیم با هم ورداشتیش بلندش کردی گذاشتیش اونور کره ی زمین...باید 7خوان رستم بگذرونیم باهم دو کلوم حرف بزنیم اونم تو تعریف اینکه تو تاکسی چه خبره و اتوبوس دیر میاد و آبگوشت مامانم خوشمزست گم میشه...

واللا ما رو کردی یه تیکه آهن پاره،یه ورق آهن درست کردی زرت و زرت خودت با پتک میزنی روش،داغش میکنی،هر از چندگاهی هم یچیزی جوش میدی بهش بعد حال نمیکنی میکنیش یه تیکه از مارو هم قلوه کن میکنی میندازی اونور...به جان تو دیگه مچاله شدم داغون کردی مارو...

جان تو این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست،کم آوردم شدید!یعنی در حد تیم ملی!

ای آقای رحمان و رحیم و از اینجور چیزا که بهت میگن...

جان من،جان من فقط واسه ما روی جبارتو رو نکن...

چیکار کردم مگه من آخه؟اصلا اجازه میدی من کاری بکنم؟

جان تو آدم فیها خالدونش میسوزه خب!
عمری سرمون تو لاک خودمون بود،نه تیکه انداختیم نه اتو زدیم نه کوفت خوردیم نه فلان کردیم نه با اینو اون تا اونجایی که تونستیم بد رفتاری کردیم نه دل کسی رو شکوندیم تا جایی که تونستیم احترام پدر و مادرمون رو نگه داشتیم نه ...

هیچکار نکردیم همینجوری منگ منگ 19 سالمون شد رحم و مروت هم که گذاشتی در کوزه همینجوری پست سر هم بدون وقفه میزنی میترکونی مارو عین خیالت هم نیست،باشه

هر چی تو بگی قبوله،مگه میشه مخالفت کرد باهات؟

همچین میزنی تو پرمون شیشصد دور بچرخیم دور خودمون...

یبار مخالفت کردم به فلان خوردن انداختی مارو،دیگه تکرار نمیشه!

اما با من هم مهربان باش آقای خدا جون...

مارو نیمه نابود کردی با هر اسمی صدات میکنم جواب نمیدی،خدا جون،آقای خدا،خدا،آقا!

جواب بده!

مال خودتیم،هرجوری دوست داری رفتار کن اصلا بزن بترکون...

میدونم داری میگی به تو بچه فسقلی اومدی واسه من اعلامیه سازمان ملل تشریح میکنی

اما...

میگن از دل خبر داری،من دل ندارم،مغز دارم از اون هم خبر داری؟

خیلی چیزها هست که نمیتونم بگم اینجا...هیچجا نمیتونم بگم...

اصلا عصبانی نیستم،ناراحت هم نیستم،کاملا آرومم،همه ی حرفم اینه که اگر هم میخوای امتحان کنی،تست کنی عذابهات رو،یکم با ملایمت...

میگن:

"خدایا،من نه از آهن، نه از سنگم، طاقت پریشانی ندارم"

اما اصلا گور باباشون من آهن! من کوه! جان تو به فنا رفتم!

میگن:

"اگر تنها ترین باشم بازهم خدا هست،او جانشین همه ی نداشتن هاست"

واسه من نیست که هیچی!علت اکثر نداشتن هاست!

یه شیطان آفریدی،شده بیکار علاف!بیشتر از اینکه اون بلا سر من بیاره تو داری به فنا میدی منو

میگن:

"عجب صبری خدا دارد"

به جان تو من مثل تو نیستم،صبر ندارم،طاقت ندارم،آدمم!

به همه هر از چندگاهی یه حالی میدی،من چی؟

باید فکر کنم تا یادم بیاد کی آخرین بار بهم لطف کردی...

از روح خودت دمیدی در ما که چی؟یعنی عمرا اینکار کرده باشی...

عمرا!آدم میاد خودشو عذاب بده؟

نکنه توقع داری خودمو خلاص کنم؟

اینو بگم اگه تو هم بخوای،من اینکارو نمیکنم!

یه مادر پدر دارم که به خاطر اونا هم شده محاله همچین کاری کنم...

تا دهنم رو واز میکنم حرف بزنم،بنویسم،یا بهم میگن درکت میکنیم!

درک نمیکنید به خدا هیچی نمیفهمید!چه میدونید آش نخورده و دهن سوخته یعنی چی!

یا اینکه میان میگن کفر نگو پسر!خدا بهت چش داده دست داده پا داده!دست داد که چی؟برم سنگ قبر یه بچه 9 ساله رو بشورم؟پا داد که راه برم تو خیابون حسرت بخورم؟چش داد مادرم رو ببینم؟

نمیخوام آقا،شما از نعمتهاتون لذت ببرین...


فقط مثل سگ ازت میترسم همین....

ببخشید اگه سرت رو درد آوردم

---------------------------------------------------------------------

به خدا،به جان خودم،به جان مادرم حالم خوبه!

خوب خوب خوب!

اینسری کلمه ها از دستم فرار نکردن...

شرورور

اه اه...

وقتی دلیل ناراحتیت غیر قابله بیان ه یا شاید نمیخوای کسی چیزی بدونه و یکی ازت میپرسه:"ناراحتی؟"

نمیخواید با مشت بزنید تو صورتش؟ناراحتیتون بیشتر نمیشه؟

چی براتون اینقدر جالبه که بدونین یکی ناراحته یا نه؟

حالا شما خوشحالین! مثلا که چی؟

فکر کردین شاخ غول شیکوندین؟

اونم یدونه از این سوالهای مزخرف فلسفی میگه و شما رو دو ساعت علافتون میکنه که براش حرف بزنید و امید بهش بدید...حالا عمرا به اون موضوع فکر نمیکرده ها!



خدا من چقدر احمقم!وقتی 19 سال و 3 ماه و 17 روز زندگی کردم اما ساعت 3 نصفه شب وقتی نوشمکم تموم میشه هنوز تو آینه زبونمو میارم بیرون نگاش میکنم که قرمز شده...احمق وقتی نوشمکت قرمزه زبونت هم قرمز میشه دیگه نگاه نداره...

--------------------------------

پ.ن:میدونید،میگن سمورها کم شکار میکنن،اما وقتی میزنن به مرغدونی،انقدر مرغ میکشن تا از بوی خون مست میشن...

دیشب زدم به مرغدونی کلم...انقدر کشتم و کشتم تا مست شدم...نمیدونم من سمورم یا صاحب مرغدونی...


پ.ن:میگن دهن بعضیها مثل مستراح میمونه...حس میکنم درون بدنم بوی مستراح مسجد شاه گرفته انقدر حرفهایی رو که باید میزدم و حقشون بود نگفتم...



هوس کردم چندتا سیگار بکشم!باورت میشه؟

هنوز یه ماه نشده رفتیا....





از آدمای دو رو متنفرم!


I AM AN IDIOT

امم...

انگار بازم خوردم به اون دیواری که لهم میکنه..اما اینسری تقصیر خودم بود...

خیلی احمقم نه؟

بیش از حد احمق!

یعنی یا من احمقم یا بقیه نابغه!

یه طعمه!وقتی میخوام هرجوری شده این خاطرات کوفتی رو دور نگه دارم همین میشه..یه طعمه ی آسون...

ولش کن..

برف میاد...بازهم همون خاطرات قشنگ و دوست داشتنی ه کوفتی ه لعنتی میان تو این ذهن تیکه پاره ی من که هر تیکش رو جدا کردم و حالا شده جیگر زلیخلا...

داستان بنویسم؟

باشه...


امم...

"برای آرامش داشتن لازمه بکشی!"

1.10.1991

یعنی یه قاتل روانپریش چه دلیلی برای آدم کشتن داره؟هان؟

خب...من اون قاتل ام،میدونی چرا میکشم؟چون حس میکنم آدمای دیگه آرامشم رو دارن ازم سلب میکنن،اونا اذیتم میکنن یا اگر هم اذیت نمیکنن حتما نمیتونن اذیت کنن...اونا برنامه ریزی میکنن،فکر میکنن،نقشه میکشن و ... تا فقط و فقط منو آزار بدن پس منم میکشمشون...

دیروز یه راننده ی تاکسی رو که کرایه ی تاکسیش رو 25 تومن کمتر گرفت کشتم،دلیلی نداشت که پول کمتری بگیره مطمئنم که میخواست یه نقشه ای رو اجرا کنه...

00.00.2010

اینجا زمین،فقط یک نفر باقی مونده و اون من هستم

کسی اینجا نیست؟کسی صدای منو میشنوه؟

من مطمئن هستم که هنوز یک آدم زنده مونده...

میدونی چرا؟

چون من هنوز آرامش ندارم،هنوز آروم آروم نیستم

...



"برای آرامش داشتن لازمه بکشی!"

هان؟آره!

....



Planet:Earth

Population: 00000



"برای آرامش داشتن لازمه بکشی!"





فقط یه داستانه به من ربطی نداره...




شدم مثل این یارو قاتله...از همه بدم اومده،به همه شک دارم،فکر میکنم همه برای نقشه دارن حتی مامانم...

میخوام جدی جدی یکم نباشم...

وقتی نیستم راحت تر میتونم باشم

مثل اینکه تو این دنیا رو راست بودن و رو بازی کردن فایده نداره شاید....

برای آرامش داشتن لازمه بکشی

شاید مجبور بشم بازم خودمو بکشم....تاحالا اینجوری خودمو نکشتم...


-میشه نیای تو ذهنم قدم بزنی؟این همه جا...

-پدرام توروخدا تو دیگه سعی نکن واسه من نقشه بکشی..توروخدا تو دیگه نه!

-احسان دلم برات یه ذره شده...

-حالا دیگه حداقل میتونم درک کنم چرا ایرانیها همشون تحلیلگر سیاسی هستن...چون یپا سیاست مدارن دستگاه دارن برای خودشون...

-یه ذره سیاست هم نداریم!

-واللا!

-مردم فکر کردن من احمقم!عجب خنگن!!فکر نداره که!!!

-ایرانیها همشون نابغه هستن مگر اینکه خلافش ثابت بشه!



از فکر کردن به اسمها هم بدم میاد دیگه...



ای خدا چقدر من خرفتم!چرا آخه؟




خدافظ فعلا!

Zakk Hietala

یییییییییووهووووووووووو!

امروز تولده!

تولد دو نفر از افرادی که واقعا روم تاثیر گذاشتن!یکیشون خیلی بیشتر!!!!ترترترتر!

اولین عشق من:

Marco Hietala

اینقدر من این بشر رو دوست دارم که!در حد ایمی و جیمز در اون حد ها!کمتر از کلیف...


و دومین نفر که خب!خیلی دوسش ندارم!اما دوسش دارم دیگه!!

Zakk Wylde

زک رو از وقتی که دیگه با آزی کار نمیکنه خیلی بیشتر دوست میدارم!صداش خیلی باحاله!

 در کل عشقست مارکو!ای جان!

همین!

خوب خوب خوبم!عالی یعنی در اون حد!




MY GOD IS DEAF

من...

من از فکر کردن خوشم میاد،یجوری میشه گفت نوعی بیماریه واسم...حتی به چیزهایی که ناراحت کننده یا آزاردهنده هستن هم فکر میکنم!

خیلی احمقانست نه؟

افکار غیر عادی و ناراحت کننده رو مستقیما نمیرم سراغش!مازوخیسم ندارم که!اما مثلا کاملا غیر عادی از چیزهای کوچیک بهشون وصل میشم و ساعتها مشغولشون میشم...مثلا با یه تک تک،یه رنگارنگ،یه بسته آدامس،برف یا هرچیز مسخره ی دیگه ای...

فکر کردن به مشکلاتی که هیچ کس باعث و بانیش نیست،هیچکس برای مقصر شناخته شدن وجود نداره...میفهمی؟هیچکس نیست که بهش فحش بدم یا برم باهاش کتک کاری کنم یا هر کوفت و زهرمار دیگه ای...

یعنی هست ها...خیلی هم دردسترس ه اما... اونم مقصر نیست...اممم نمیدونم شاید هم هست

بعضی وقتها فکر میکنم شاید کر شده،شاید صدای ما رو نمیشنوه،شاید هم نمیخواد که بشنوه...حتما دلیلی داره...اما هرچی فکر میکنم میبینم عادلانه نیست که نخواد بشنوه...

خودم رو بیخیال، بعضی موقع ها اینجا اتفاقهایی میوفته که مطمئن هستم حداقل حق اون افراد نیست که اینجوری بشن...اینجور داغون و به زور سرپا موندن...

فکر کردن به اینکه چرا خدا صدای بعضی هارو نمیشنوه،چرا خدا بعضی هارو از آدم میگیره و هزار و یکی چرای مزخرف دیگه که آخرش به هیچی ختم نمیشه و فقط چندروز میرم تو خودم و دوباره میشم همون مشنگ همیشگی...

گاهی اوقات شک میکنم که اصلا اون بالایی و داری میبینی چی دارم تایپ میکنم چرا اینجوری شدم...

اصلا شک میکنم که هستی یا نه...

ولی هستی

همین