آی خدا!
سلام!
خستگی دارم میمیرم!!!!
ساعت ۱۱.۳۰ رسیدم عین این جنازه ها،خودمو پرت کردم رو تخت،با جوراب و پیرهن و شلوارلی اونم شیش جیب سبزم،لامسب شلوار نیست که،پالون خره!
ساعت 12،لادن زنگ زد بهم،قطع کردم!خوب خستگی دارم میمیرم!خلاصه یه دو ساعتی کپه مرگمو گذاشتم
ساعت 1.10 علی زنگ زد،دیگه دیدم وضعم خرابه بلند شم دیگه خودمو جم و جور کردم،چیه؟
-ساعت دو میتونی بیای آزادگان؟
ها
-خدافظ!
دیگه الان خودت خستگی رو تصور کن!
رفتم حموم و حاضر شدم و سوئیچ،استارت،علی
خلاصه رفتیم دنبال دنیس،ریتم گیتار علی اینا معلوم نیست خونشون کدوم قبرستونی بود،ته دنیا!خلاصه بعد از کلی مکافات برگشتیم کرج و خوش گذشت بد نبود...جاتون خالی
مسافرت هم که دیگه خیلی زیبا پدرم در اومد!همین!
اندر مسافرت دلم پکید!دلم واسه همه دوستام تنگ شده بود...دیگه امروز علی رو دیدم یکم دلم وا شد!گشاد شده همچین!
الان خاله+ام+اینا:دی اینجان و من دارم به بچه هاش میخندم!چقدر باحالن آخه!
یه چیزی هم میخوام به یکی بگم نگران عواقب بعدیشم!ترسناکه!
دیگه خسته ام،حال پست ندارم!
خدافظ!
تا ازت کامل نپرسم قضایا رو نمی تونم نظری بدم!
منم دلم تنگ شده بود...
ما نوکر شمایم!
چقدر جمله بندیت دقیق و از روی دستور زبانه:
تا ازت کامل نپرسم قضایا رو نمی تونم نظری بدم!
تنت سالم باشه داش امین
اللری آغلماسون!