Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Beast of Nothing

یجوری ام الان...!

کسی بلده مغزش رو کنترل کنه؟بیاد به ما هم یاد بده توروخدا!

اصولا من اینجوری ام،وقتی یه موضوع رو بررسی میکنم اولش ازینکه مغزم و اطلاعاتش و مهارتهاش رو به چالش میکشم خیلی حال میکنم!کم کم این حالت جای خودش رو به حالت عذاب کشیدن میده و نمیتونم به اون موضوع فکر نکنم!(مرض داره!آخه این چه وضعشه؟)

اصلا هم مهم نیست که جواب بده یا نده،اصلا ببینم چرا الکی اینقدر مجبور میشیم ذهن و روح و جسممون رو در معرض مسائل و سوالهایی قرار بدیم که جوابشون قرار نیست تو زندگی تاثیری بزاره؟اقا اصلا اومدیم و بزاره!(که عمرا!)می ارزه واقعا؟؟؟

بعضی از سوالا مثل یه چراغ خیلی بزرگن توی تاریکی!آقا درست،تاریکی بده،ولی حداقل میتونی یکم حرکت کنی!وقتی تو تاریکی ظلمات یهو یه چراغ خرکی تو چشت روشن کنن کلا قفل میشی!

حتی اگه بدونی اون چراغه چی هست و از کجا اومده!!!

یه مثال دیگه میزنم،فرض کن ذهن آدم مثل حوض آب باشه که یه چوبی چیزی افتاده توش یکم آشفتش کرده،حالا تو خودتو هم بکشی نمیتونی دوباره درستش کنی که هیچ،کافیه یبار انگشتت به آب بخوره 100 برابر بدتر میشه وضعیت،بعضی سوالا جواب ندارن،یا اگر هم داشته باشن از همون اول قرار نبوده ما جوابشون رو بدونیم،پس بیخیالشون بشی بهتره!

آقا اینا فقط نظر منه ها!

من خودمم میگفتم حالا شاید یروزی به جوابای مورد نظرم رسیدم،جوابایی که همیشه درستن(همه جورش!از فضا و فیزیک و ریاضیات بگیر تا احساسات)،یه مدت طولانی فکر کردم به اینکه خب!اینکه الان رو کلا بکشم برای اینکه شاید یه وقتی به جواب برسم یجورایی روش غلطیه!الان هم یه قسمتی از زمانه دیگه،شاید بهترین قسمتش،دارم یاد میدم به خودم که کلا سمت اینجورچیزا نرم دیگه...نسبی زندگی کنم!!

یه آدم غیر معمولی که بلده از معمولی زندگی کردن لذت ببره یا یه همچین چیزی....

اگه همه چیز رو با هر دوتا نیمکره ی مغزمون حل کنیم،نه فقط با یکیش،اگه چندتا روش رو باهم میکس کنیم حس میکنم راه درست تری باشه تا اینکه بچسبیم به یه روش!!

این فقط یک روش پیشنهادیه،وگرنه من خودم پایه اینم که دنبال هیچی و "پر از خالی" بگردیم!

فقط این پر از خالی،اونقدر پر از خالیه که بینهایت جا داره و تا ابد پر نمیشه،میشه با وجود پر از خالی ای که هی بزرگترش میکنیم ادامه داد؟


نمیدونم،پیچیده ایم،یکی از یکی پیچیده تر!

هیچکس تاحالا خودشو درک نکرده،یعنی حاظرم سر این قضیه قسم بخورم!

---------------------------

پ.ن1:به این میگن یه ایده واسه لیریک نوشتن

Brutal,but also Beautiful!!!عاشق جیزای بیرحمانه و قشنگم!


پ.ن2:روغن داغ ریخت رو دستم،روی انگشتم تاول زد،ترکوندمش آی حالی داد!تر تر خندیدم!


پ.ن3:دلم ازون دردها میخواد که دیگه نفسم بالا نمیاد،2تا دلیل داره ولی...




نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ق.ظ

salam, amin jan mid0oni forum evanescence chi shode? hamin 2bare rah'andazi shode aro migam.

نمیدونم!
آقا اسمتون رو بنویسید خواهشا!

بهراد چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://metalmaniac.persianblog.ir

به این فکر کن که اسب آبی ها پیچیده تر و انیس ها (می دونی کیا رو می گم) متفاوت تر و آدم ها ناامیدتر می شن


راستی این لیریکت اصلا با ریتم آهنگات جور در نمیاد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد