Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

خب!

خوبه بگم غلط کردم؟

واللا...

نمیدونم چرا هر کسی حق داره ایراد داشته باشه،ولی من نه!

تا یه حرفی میزنی به تیریژ قبای بعضیا بر میخوره،ولی خودشون میان کلا عصمت و طهارتتو با خاک یکسان میکنن میرن،حتی تو اون شرایط فرم نگاه کردنت هم نباید تغییر کنه،تر تر هم باید بخندی!

واللا،مملکته داریم؟

اصلا به من نیومده با کسی شوخی کنم،شوخی که هیچی!اصلا به من نیومده با کسی حرف بزنم،همه فکر میکنن خودشون حق اشتباه کردن دارن،ولی من نه!حالا اشتباه کردن که هیچی،حق نداری طوری صحبت کنی که شاید،شاید احتمال بدی طرف جدی بگیره!

به خدا...

نمیدونم واقعا،شاید کار من اشتباه بوده یا شاید اونقدر تاثیر گذار شدیم که میان اصلاحمون کنن،بد آموزی نشه یوقت واسه بچه مردم!

به فلان خوردن میندازن آدمو،باید عین برج زهر مار بری،عین برج زهرمار بیای،سیخ عین چوب!تر تر هم تیکه بارت کنن بخندن و خودتم بخندی که یوقت نگن فلانی بی جنبست،ولی بگی بالا چشت ابروئه آقایون و خانومهای والا مقام به ساحت مقدسشون بر میخوره...

حق نداری هیچ برداشتی بکنی از کاراشون،ولی از کوچکترین حرکتت هم هزارتا برداشت میکنن،ببخشید،من مثل شما نیستم آزاد باشم،اثاث کشی داریم،باید حمالی کنم،کلی پروژه های دیگه دارم واسه زندگیم،وقتی برام نمیمونه تفریح کنم،افتاد؟

زنگ میزنن میگن فلان روز،فلان ساعت بریم بیرون،از کار و زندگیت میزنی آخرش هیچی،دیگه میبینی هیچی نشد میری بیرون یه هوا بخوری با رفقا میبینیش،فکر میکنن فقط وقت خودشون ارزش داره،بقیه اینجا بوقن...

میری ببینیشون،قرار میزاری با یارو به جای اینکه بیاد با آدم باشه 2 کلمه حرف بزنه،میرن دنبال کارای شخصیشون بدون اینکه قبلش بهت بگن،انگار غلام حلقه بگوش ایناییم ما...

انگار هرچی بیشتر خودتو بگیری و قمپز در کنی واسه اینو اون،ارزشت میره بالاتر...بدبختی ما اینه که ملت فکر میکنن آدما هم مثل اجسام هستن،هرچقدر با ارزش تر باشن،بدست آوردنشون سخت تره!

آدم پشیمون میشه واقعا!عجب غلطی کردیم ها!

این هیچی!

واللا به خدا،آقا ما آدم بی منطقی که نیستیم(هستیم واقعا؟)چه کاریه،ولی یعنی هیچی از درگوشی حرف زدن در مورد خود آدم بدتر نیست،یعنی رسما داری میگی "هی یارو،تو شعور نداری،فهم نداری،گاوی،ما به خاطر خودت رودر رو باهات صحبت نمیکنیم"

آقا ما گاو،اصلا ما نفهم،بی شعور،یا شما یجات میشنگه که با بیشعور جماعت رفیقی،یا اینکه خودتم بیشعوری دیگه...بد میگم؟بگو بد میگی...

اصلا خودت هیچی،اون بابایی که داری باهاش درگوشی حرف میزنی رو هم تو ذهن دیگران خراب میکنی...همینه دیگه،خودشون اینجوری خیلی راحت ماتحت آدم رو آتیش میزنن،بعد میرن پشت آدم میگن آره،امین فلان،امین چنان...

مردم فکر کردن از کجا اومدن،یکی نیست بگه از دیگران هم همچین انتظارایی دارین؟واللا به خدا چش که دروغ نمیگه،طرف میاد،تخریب شخصیت رو در حد اتم انجام میده میره،همه میگن به به!چه بچه باحالی،چیپسر خوبی!ما چی؟لی لی به لالاشون میزاریم آب تو دلشون تکون نخوره،تا برمیگردی میبینی دارن پشت سرت حرف میزنن...

میدونی چیه؟بعضی اوقات به این نتیجه میرسم که آقایون،وقتی میبینن ما هواشون رو داریم فکر میکنن واقعا دارن یه کاری واسه ما انجام میدن،ما داریم جبران میکنیم...به قول گفتنی:کافر همه را به کیش خود پندارد!

خوبه که آدم فکر کنه...

تا یه ذره قیافت میره توهم بدشون میاد،انگار من تظمین دادم همیشه لبخند ژکوند تحویل بدم...

دوستیها فرق داره،بعضی از دوستیها شروع یه زندگی جدید هستن،بعضیا هم نه،فقط یجور خوش گذرونین...اگه از من بدت میاد،بیا به خودم بگو،اگرم که از دیدت نفهم و بیشعور و گاوم که دیگه دلیلی برای ادامه ی رابطه ات با یه گاو بیشعور وجود نداره،من خوشم نمیاد کسی رو ناراحت کنم،چه برسه به دوست و رفیق که حداقل تو ذهن خودم اینجوری چیدم که اگه خودم هم ناراحت شدم،مهم خوش بودن دوستم باشه...پس لطفا حداقل ذهن آدمای دیگه رو هم مثل ذهن خودت در مورد دوستشون مسموم نکن،کارهای مهمتری برای انجام دادن باهم داریم...


خودشون رو میزنن به بحران زدگی،که توجیح کنن کاراشون رو،باباجون،اگه تو به این میگی بحران زدگی،من کل زندگیم بحران بوده و هست...بابا یکم خودتون رو بزارین جای طرف،همش یکم!

فقط چون نمیکنیمش تو بوق و کرنا ملت فکر میکنن اینجا همش پارکه و بازی و خوشیه و اینا...نه داداش،ازین خبرا نیس...


فکر کردن ما از کجا اومدیم،از فضا؟نه بخدا!

منم آدمم،احساس دارم،زندگی دارم،دل دارم،ماشین که نیستم که!


جون من تو یکی اصلا به خودت نگیر!با تو نیستم اصلا...

اساسا من با تو نیستم! شما روتو بکن اونور!


تقصیر خودمه،الکی انتظارات دیگران از خودم رو بردم بالا،ولی میدونی چیه؟

ارزش آدمها به انتظاراتی که از آدم دارن نیست،به اینه که خودشون و رفتارشون ارزشمند و قشنگ باشه...حداقل برای من!!!(حال کردین نه؟)


اینارو نگفتم که رفتارتون عوض بشه،من با همون رفتار شمارو انتخاب کردم،فقط حداقل دیگه دو قرت و نیمتون باقی نباشه!!حداقل به رابطه های مهمتر گند نزنین...


آخیش خالی شدم!گیر کرده بود واقعا!


چطورین جیگرا؟:دی


---------------------------------------

اضافات:

یکی نیست به این ژانر آدمایی که همش میگن نزارین فلان کنم،نزارین چنان کنم و خونم به جوش بیاد و فلان و بیسار،بگه بابا جون،یبار این خونتو به جوش بیار ببینیم چندتا سیب زمینی پوست میکنی...اح**ی ن*اد!

تهدید میکنن بیخودی!یکی نیس بگه بابا،عزیز من،جان من!خب که چی؟فکر نمیکنی این تهدیدایی که میکنی اصلا قابل اجرا هستن یا نه؟فقط قپی میان...

با دادار دودور کردن و بلوف زدن دیگه کسی واس کسی تره هم خرد نمیکنه...ملت فکر کردن خودشون امام زمانن،بقیه هم یزید و شمر و دیگر شخصیت های کارتونی-توهمات فانتزی!

سلف گودزیلاییسم هم حدی داره به جان مادرم!

توهم خود پرقدرت بینی و توهم خود فروتن بینی که در نتیجه ی این بوجود میاد،واقعا چیز ناشناخته ایه!

یکی باید بیاد این ژانر رو هم کشف کنه،عجیبن خدایی!!!

ولهلهلههلهله!ترسیدین نه؟:دی





نظرات 3 + ارسال نظر
cfc یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ق.ظ

از پنیر که بر پنیر

مریم یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.alone-silence.persianblog.ir

انقدر موافقم باهات !
نمیدونی که....
اصلا این پستت آخرش بود
باور کن

واللا!
همینو بگو!

روحی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ http://rslp.persianblog.ir/

یعنی این شاکی بودنت منو کشته!

شاکی بودم!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد