Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

۳سال و اندی!

دیدم حالم خوبه همچین،داشتم پستهای بلاگم رو بررسی میکردم تو این تقریبا 1سال،به این نتیجه رسیدم چقدر زود از کنترل خارج میشم که اصلا خوب نیست...

نکته ی جالب بعدی اینه که لحن نوشتنم خیلی فرق کرده و بهتر شده،در حالی که این اولین تجربه ی نوشتن من بود!حتی من زیاد هم کتاب نمیخوندم اکثر کتابهایی که میخوندم علمی بودن و کلا اصلا هیچ آشنایی ای با نوشتن نداشتم...!

یک چیز دیگه که نظرم رو به خودش جلب کرد این بود که هروقت خیلی میریختم به هم سریع میرفتم سراغ خدا ! اما وقتی شنگول بودم کسی اسمی از خدا نمی آورد! اینجوریه دیگه!

فکرش رو هم نمیکردم که یه روزی به اینجا برسونمش،یجورایی رو 10-20 تا پست حساب کرده بودم...حدودا هم 1000 تا Viewer نهایتا 1500تا اما خیلی همه چی فرق کرد...

شاید...

بزار از همون اولش یه نگاه بندازم بهش...

شاید اصلا فکرش رو هم نمیکردم اونروزی که تو سایت Evanescence.ir ثبت نام کردم کاربر تاثیر گذاری براش بشم...یعنی اون موقع خیلی بچه بودم!کوچیک بودیم دیگه..!

یه وقتایی که اونجا بحث فروم بقلی میشد اصلا فکرش رو هم نمیکردم بشم ناظر اونجا! اصلا به ثبت نام تو اونجا هم فکر نمیکردم!اصلا هیچ!

اون روزی که شروع کردم به آرشیو کردن عکسها اصلا تصور Save کردن 8765 تا عکس برام غیر ممکن بود!گفتم دیگه آخرش 1000تا!سگ خورد 2000تا!چه برسه همرو زیپ کنم آپلود کنم!عمرا یعنی!

همیشه اون روزای اول که به دوستای صمیمی الانم PM خصوصی میدادم یادم میمونه!چه مکافاتی بود واقعا!یعنی عمرا تصور اینکه بشین دوستم یا رفیقم اصلا غیر ممکن بود!روزهای اولی که با زور به ملت سلام میکردم و "شما" "شما" میکردم کجا و الان کجا واقعا!

مثلا همین رفیق شدن با علی،تو اون دی ماه سرد اون پارک میدون آزادگان اولین بار دیدیم همدیگه رو!یعنی یک درصد هم تصور نمیکردم آخرش به اینجا بکشه!اصلا فکرش رو نمیکردم که بیس نگیرم!اصلا فکر بند داشتن و ارائه دادن موسیقی رو نمیکردم!اون روزی که ساز خریدم یکی بهم میگفت 4ماه بعد ریف مستر رو میزنی میترکیدم از خنده،اصلا مسخره بود!

چه کارهایی که نکردم تو این 3 سال و اندی...!اون نوشته اونسنس که با پدرام نوشتیم رو دیوار!تیشرتم رنگی شد!وای خدا...!چه سوتی هایی که ندادم تو فضای وب این مدت!یادش به خیر یه زمان اومدم پست بزارم،تاپیک جدید زدم سینا H پاکش کرد!حالا خودم دارم همون کارو میکنم!فکر میکردم مثلا اینایی که مدیر یا ناظرن از فضا اومدن! فشارم میوفتاد 600 تا پست میدیدم زیر نام کاربری بچه ها!

یادش به خیر مدرسه جدید...اون موقع تازه تو جو المپیاد و کتاب خور بازی بودم یعنی کتاب جدا نمیشد از دستم،دیگه با این پدرام (سر قضیه God Of War، فرداش اومد مدرسه هنگ کرده بود!) دوست شدم و از را بدر کرد مارو!میبینی؟رفیق ناباب به این میگن!(یکی از بهترین رفیقای تاریخ!)

کلی دوست خوب پیدا کردم!کلی رفیق باحال و (کسی نشنوه،اما رفیق بد هم بود!)

فکرشم نمیکردم این وب لعنتی اونقدر ظرفیت داشته باشه که مثلا من و علی اینجوری بشیم با هم!

یکی از معایب این موضوع و ازتغییرات بد در حین این 2-3 سال هم این بود که مارو فحشی کردن!کمی تا قسمتی البته!بده خب دیگه!

طرز فکرم هم خیلی فرق کرده...یجاهاییش بهتر شده،یه جاهاییش بدتر...مثلا تو این مسائل دینی مذهبی و این چیزا یکم اعتقادم کمتر شده و جاش رو تفکر منطقی گرفته و از لحاظ سیاسی اجتماعی هم اون موقع کمونیست رادیکال تری بودم نسبت به الان!(همش تقصیر علی ه!)...

که خب هم خوبه هم بده!نمیدونم دقیقا کدومه!

اما در کل...امشب که دارم اینو مینویسم، اززندگیم تو این 2-3 سال راضیم...اشتباه زیاد کردم و امیدوارم اونایی که به خودم ضربه زدم رو جبران کنم و اونهایی رو هم که به دیگران ضربه زدم رو ببخشن !اگر هم نبخشیدن هم که هیچی...زندگی ادامه داره!اما برای بخشیده شدن هرکاری لازم باشه میکنم...بازهم زندگی ادامه داره!

از خدا،مامان و بابام،رفیقام و خودم برای این 2-3 سال زندگی خوب ممنونم

اینجارو اکثرا دوستام میخونن؛برای عوض کردن طرز فکرم ممنون،برای موسیقی ممنون،برای انگیزه ممنون،برای شجاعت ممنون،برای همه چیز ممنون...


و اینکه،چرا من اینقدر بدبین شدم؟داره اذیتم میکنه مگه نه؟


اتفاقات بد هم خیلی داشت...بدترینش هم اونایی که باید بدونن میدونن،اما از پسش بر میام،نگران نباشید!

ممنون

-----------------------------------------------------------------------------------------------

-یعنی پدرام دمت گرم! این Dead Space2 خداست!

-یعنی از این نکرومورف ها بریزن شصداد تا با اون مسلسل 3تاییه ببندیشون به گلوله!آی مثل سگ حال میده!بعد با پوتین پدرام بزنی تو کلشون!آی حال میده ها!

-رفاقت یعنی همه چیز من،وقتی پای رفاقت بیاد وسط دیگه مادر و پدر برام معنی ندارن (هرچند،اونها هم رفیق من هستن!)،هیچ چیزی رو بالاتر از رفاقت نمیدونم،ازهمه چیز مهم تره...رفاقت واسه من فقط خوش گذروندن با یه آدم دیگه و انجام کاری برای من نیست،رفاقت یعنی دوست داشتن یک آدم دیگه به معنای واقعی،یعنی اینکه بدون اینکه برات مهم باشه قراره چه اتفاقی بیوفته خوبی رفیقت رو بخوای،رفاقت یعنی دوست داشتن رفیقت فقط به خاطر اینکه خودشه،خود خود خودش!نه کس دیگه ای و نه چیز دیگه ای...نه کمتر و نه بیشتر!البته خیلی کم پیش میاد که بتونی همه ی این کارها رو انجام بدی!!!!

چه اشکالی داره آدم یکم هم محبت خرج رفیقش بکنه؟جالب اینجاست که همین رفیقا هستن که تا آب تو دلتون تکون میخوره هواتون رو دارن و نگرانتون میشن...

رفاقت یعنی وقتی با هم جر و بحث و دعوا و فحش فحشکاری هم میکنین فرداش زنگ بزنید به رفیقتون و بگید:

"پدرام میای بریم بیرون؟"


^این جمله ی آخر معنی داره ها!در پس خودش معناها داره!

-به در گفتم دیوار بشنوه!بشنو!

همین دیگه!چاکر شما!

خدافز!



نظرات 8 + ارسال نظر
PENDING یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://deadzeppelin.blogsky.com/

سلام لعنتی...
یه تفنگ میتونی واسم جور کنی...؟با یه تیر؟بعد بزنی خودتو بکشی...؟ها؟:دی
آخرشم میدونم دیگه یه نکرومورفی چیزی از زیر تختت میاد بیرونو...
اگه مادر و پدرت تبدیل به نکرومورف بشن میکششیشون...؟
یا ترجیح میدی خودتو بکشی....؟ها؟
من بشم چی ها؟
پسر مگه تو درس و مشق نداری بگیر بخواب دیگه الان مامان بت اس ام اس میده...!

سیبیل طلا!
بی تفنگم میشه ها!...یعنی من کردم شد!
ازتو کمد!کمد بهتره!زیر تخت من پره!
میکشمشون!
تورم میکشم!
خودمم میکشم!
:))مامانم!

روحی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ق.ظ http://lovebist.persianblog.ir/

سلام
من اومدم
گربه سر ببرید واسم
خب.. اعم!
یه ضرب المثل قدیمی میگه :
وقتی *** تو *** آدم گره میخوره، آدم یاد خدا میفته.
ولی خوشحالم که اینو متوجه شدی.
(از قول امام جماعت مسجد محلتون گفتم اینو) :دی
پستت جالب بود.
فکرشو نمیکردی اما شد!
زندگی همینه امین جان...
زندگی میدان جنگه (چه ربطی داشت؟!!!)
هرکه با علی رفیق شد مطمئنا آدم خوش شانسیه.
علی یکی از ستاره های روزگاره.
من ندیدم این بشر خم به ابروش بیاد.
با اینکه اذیتش کردم ولی همچنان معرفت داره.
اصلا کشته شم...
علی عاششششقتم.

من که از تو ضربه نخوردم امین جون. تا الان جز خوبی چیزی ازت ندیدم. اگه تو بدی از من دیدی (که دیدی) ببخش. (وصیت نوومه ی روحی)

سلام
خوش!
مگه دم حجلست اینجا؟
من نشنیدم این ضرب المثل رو !
میدونم جالب بود!
خوبه که آدم قدر رفیقاش رو بدونه...
آقا از این حرفها نزن اینجا من هنوز مجردم برام حرف درمیارن!
باشه...
باید روش فکر کنم!

روحی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://lovebist.persianblog.ir/

کمانتو نیگا!!! :))
اشنا نوشتم =))
راستی لینکدونیت خیلی فااانه :))
نخ سوزن لینک من و پدی =))
گوودلاک (یعنی لاک پشت خوبی باشی) !

کمانت؟اشنا؟فاانه؟
اتفاقا خیلی هم نافانه!!!
توکه هیچی!پدرام لینکش شبیه خودشه!!!فانه کلا!
تو نافانی!

PENDING یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://deadzeppelin.blogsky.com/

بچه بشین درست بخون!

چرا من امروز ایتو شدم!!!!!!!

Ellin دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ

اندی کیه؟

بز!

metal hammer چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ق.ظ

امین نوشته هات شبیه آدماییه که میدونن همین فردا قراره بمیرن!
میگن تجربه بدترین معلمه.چون اول امتحان میگیره ( پدرتو درمیاره ) بعد درس میده.یا خلاصه یه همچین چیزی!
موفق باشی نوه ی گلم!

جدنگ؟دمم گرم!
آره همون!ولی دمش گرم درسش حداقل بدرد میخوره نه مثل عربی!
باشه باباجی!

مریم چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ http://alone-silence.persianblog.ir/

پست خیلی قشنگی بود...
کلا نگاه به گذشترو دوست دارم این که ادم با این که میفهمه چقدر اشتباه کرده یا حتی یه کاره درست بازم با هر نگاه یه چیزی یاد میگیره !
یادمه تازه تو اد لیستم بودی پی ام میدادم چندباری مسله پیش اومد که بری یه بارش این بود که بری دنباله خواهرت
من رفتم پیش الهه چقلیتو کردم که ااا این چرا هیچوقت وقت نداره؟داره خودشو میگیره؟

الهه هم میخندید !

بعدا خندم می گرفت یادم میوفتاد !
اون اولا هم که داشتی عکس ها اونسنس و ارشیو میکردی به صورت سکشن سکشن به من پی ام دادی و نظرمو پرسیدی !
یادش به خیر کلا همه اینا اون روزای اولی که تازه تازه وارد انجمن میشدیم می گفتیم وایی اینا چقد خفنن
بعضی هاشون هم بودن واقعا !

در کل باید از موزیک تشکر کرد به خاطره این جمع ها

مرسی بابت پست بیشتر برام شیرین بود!
مرسی

خودم یکی از پستهای مورد علاقم شده این!
واللا
چرا همه فکر میکنن من دارم خودمو میگیرم؟بابا به خدا ول کردم خودمو...
کی نمیخنده؟
واللا!
خنده نداره که(اومدم آب بخورم)
آره یادمه...چه پدری در اومد ازم...
ها آره!من هیچوقت تعداد پستهای بعضیارو یادم نمیره نجومی بود!
از نت باید تشکر کرد
خواهش

HATE پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ق.ظ http://megaslip.persianblog.ir/


امین من هی میخواستم واسه این پستت کامنت بذارم یادم میرفت!

واقعا حال کردم با پستت کلی از خاطراتم زنده شد وقتی خوندم.
منم همیشه به این فکر میکنم که چجوری شد یهو اومدم نت و یه فرومی پیدا کردم و در کنارش اینهمه دوست پیدا کردم.کی فکرشو میکرد؟
واقعا روزهای خوبی بود...

جدا؟عجیبه!
خواهش،چاکریم!
واقعا خیلی باحال بود اون موقع...
و هست!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد