Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

زرشک!

سلام

یکم دلم گرفته(البته نه از اون نوعیش که متداوله،کلا ما از اون دلا نداریم که بگیره)از دست بعضیا... دیگه طاقت ندارم میخوام یکم خودمو خالی کنم اینجا:

بعضی اوقات بد میخوره تو پوز آدم!بد!بعضیا بد خالی میبندن،بد!خیلی ریلکس جلوت میشینن و باهات همراهی میکنن بعدش میرن پشت سرت زیرابتو میزنن،از آدمای زیرآب زن بدم میاد،فکر میکنین که چی؟که من اونقدر بدبختم که بشینم پشت سر یکی دیگه حرف بزنم؟همیشه گفتم،اگه از کسی بدم بیاد بهش میگم...

البته چیزی نمیگم،کم کم دارم پی میبرم مثل تو آدم کم نیست،خصوصا واسه من که اینقدر ببو گلابی ام،تو هم لنگه ی بقیه،حتی نمیخوام فکر کنه ازدستش ناراحتم،نه اصلا...

از دست خودم ناراحتم که چرا بلد نیستم موذی باشم،ببخشید موذی کلمه ی توهین آمیزیه...بهتره بگم با سیاست،عین بچه های ده ساله فکرمیکنم همه چی جلوی چشمامه در حالی که نیست،حداقل دیگه نیست...

گاهی اوقات فکر میکنم اونا بدون اینکه متوجه بشن اینکارو میکنن،شاید منم اینجوری باشم،اگه اینجوری باشم لیاقت خیلیها که خیلی رفیقن رو ندارم...احسان و علی و چند نفر دیگه...

اگه هنوز رفاقت واسم یه دنیا میارزه به خاطر همین احسان و دیگر رفیقامه،میبینم اونا هم مثل من ارزش قائلن،میدونن رفاقت مقدس ترین چیز رو زمینه،واسه ی من از عشق خیلی خیلی مقدس تر و محترم تره،خیلی...

قدیما،طرف به خاطر رفیقش جونشو میداد،تمام زندگیشو فدا میکرد،الان چی؟نصف رابطه ها که به خاطر مسخره کردن و آتو گرفتن و سوژه کردن و رفیق جیب بودنه،نصف دیگش هم که...هیچی نگم بهتره...

دلم گرفته چون با یک نفر هم که رفیق میشی،تو دلت میگی:"وای پسر،ما دوتا میتونیم مثل یک نفر در دو بدن باشیم"ولی چی؟همون یه نفر خیلی خوشگل گند میزنه بهت!خیلی راحت بدون هیچ دقدقه ای،حس وابستگی ای و ...

فقط آخرش باید توی دلت بزاریشون یه گوشه،روشون رو یک پارچه بکشی و همین...هیچی نمیگی چون لحظات باهم بودن،باهم چیزی خوردن و باهم حرف زدن و درد دل کردن با ارزشتر از اون چیزی هستن که خرابشون کنیم...باارزش تر از زندگی...

هممون شدیم اسباب بازی ای که یکم باهاش بازی میکنیم؛باهاش کیف میکنیم و بعدش که دیگه بدرد نخور شد به عنوان بازی لهش میکنیم و میندازیمش اونور...

همین

halt mich ach so fest...

فعلا...

پست قبلی هم چون خلاف ادب دیدمش حذفش کردم،شاید بعدا برش گردوندم





نظرات 3 + ارسال نظر
احسان چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ http://dadadudu.blogfa.com

امین چرا پست قبلیتو پاک کردی؟! بابا چیزی نبود که! می خواستم نظر بدم، دیدم پاک شد...
می دونم چقد سخته این حسی که بهت دست داده. ولی به قول خودت رفیق خیلی کم پیدا می شه. بقیه که فقط دوستن نباید زیاد روشون حساب کرد...
دیگه بیخیال این حرفا. بچسب به علایقت و بیخیال خیلیا...

همینجوری الکی...دلیل خاصی نداشت حس کردم در شان اینجا نیست
عیبی نداره
اینم از اون قولهاست که همیشه به خودم میگم و نمیتونم عملیش کنم
ممنون

مریم پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ق.ظ http://alone-silence.persianblog.ir/

چه بسا که خودمون باعث ناراحتی خودمون میشیم
کاش فکر نکنیم همه مثل ما صاف و صادقن
و کاش ما انقدر ساده نباشیم !

همیشه خودمون باعث ناراحتی خودمون میشیم...
خیلی راحت همه چیز رو در اختیار خیلی ها قرار میدی،اما جنبه؟؟ظرفیت؟اخلاق؟معرفت؟
اینهاست که فراموش شده...

cfc پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ق.ظ

And the pain starts again ... again and again and again ...

Here I am...On The Road Again

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد