Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

Diary Of A Mad Man

یه گرگ درون من زندگی میکنه...

ماجرای خیالی یک کنسرت

آقا این صدلی هم حالی داره ها!

مخصوصا اگه از پست برنیان و کم نیاری که عالیه!ته فازه!

اینم یه انشا به درخواست امیرهمایون Kind Angel در مورد ماجرای خیالی از یک کنسرت:

خوب،شروع میکنیم:

Matt* at Met
اینجا:براکروز،خونه ی عمم:
الهی،قصدی قربتی عند المتالیکا و استیج،تقبل لنا هدبنجنا،و سعدنا فی التغییر النظامیه فی المملکتنا و اقربنا بالکنسرت المتالیکا و الاونسنس والمگادث و السایر الهیات الموسیقیه المتالیه و راکیه،برحمتک یا ارحم الراحمین و اسرع الکنسرتین...
جعل لنا کنسرتیه فی البلاد المکزیکیه لنا،وساعدنا فی الذهب الی الکنسرت التالی فی الهذه الملک...
امین جان،ببین تلوزیون چی میگه،این گروهه که دوسش داری رو نشون میده...
-کی؟متالیکا؟
-نمیدونم بیا خودت ببین...

Metallica, la banda metálica más grande de todo tiempo, tendrá un concierto vivo en Estadio Tres De Marzo-Guadalajara
وای عمه،متالیکا ماه دیگه تو گوادالاخارا کنسرت داره!
-یعنی میخوای بری؟
پس چی،آرزومه که برم...
-آخه خیلی دوره،چجوری میری؟
پیاده!
و امین عازم سفری سخت میشود...
امین ،مردی ز ایران زمین---میرود به کنسرت در این سرزمین
که ملکش مکزیک بود و شهرش نام سخت---به گواد(مخفف گوادالاخارا)قصد کرد و توشه اش را بست
کوله برداشت و پر نمود از غذا---کمی فلفل و مقداری دوا
بفهمید که سلاحی نیاز است بر اوی---به مارکوی دلال بگفت سلاحی بجوی
چو سلاحش ز مارکو بدستش رسید---بساطش را بسوی مسیر بربچید
بباید که اول رود سوی پوئبلا---پس بسوی شرق کرد روی و رفت راه
ز کوههای چچین می کرد گذر---که گروه دیابلو ببستش گذر
چو تیر بیانداختند و نبردی بشد---گلوله بیامد و دستش فگار شد
که خون امدش و نبود هیچ قرار---به خود گفت نباید گذارم که کنند فرار
چو قصدش ز هر چیز بود اهم---بدانها نکرد هیچ رحم
گفت بدانها که کارتان شد جواد---همه را هلاک کرد و راه بیوفتاد
چو به پوئبلا رسید،خسته شد---به موال برفت لیکن درش بسته شد
فریاد بزد آیودا،ایودا---لیکن هیچکس نشنید این صدا
پس بنشست و فکری نمود همانجا---که بهترین مکانها بود مسترا
اهرمی بساخت و درش باز کرد---سفر را دوباره آغاز کرد
به سرعت به سوی پایتخت پیش رفت---سر راهش بود سرزمینی چو نفت
تئوتی اوکان،سرزمین باستان---صحنه دارد،سانسور میشود این داستان
چون همه لخت اند و عریان بدن---اگر بنویسمش خواهم شد بن
تا قصد گذر کرد از آن بد مکان--شمن ه قبیلشان داد فرمان
که بگیریدش و قربانیش میکنیم---میکشیم و جواب نافرمانیش میکنیم
بگریخت از آنان و برسید به شهر---همه جارا بلد بود،پس نکرد وقت هدر
برفت راه گوادالاخارا---که بدید اسپانیه تن آرا
گفت بدو کیستی و چه میخواهی---گفت به قصد اکتشاف آمدم چنین راهی
گفت پس بگرد تا بیابی جوان---نبری و بفروشی ه جهان خواران
برفت تا ز رود چچان رد بشد---بنشستو لب آب نون و پنیر بخورد
ندایی آمدش و بگفت:شب اومدم در خونتون نبودی؟---راستشو بگو کجا رفته بودی؟
گفتش دردل که به جان---خودم رفته بودم دم رود چچان
ندا رفت و راحت بشد این امین---به خدای خویش نیک گفت آفرین
اینجا کجاست؟
یعنی واقعا رسیدم؟
ندایی آمدش که ای روی خوش-به کنسرت متالیکا آمدید خوش!
غش بکرد این پسر---که بردنش وی را به سوی 2در
که رابرت آمدش بر سرش---جیمز گفت با بیس بکوبیم بر سرش
بهوش آمد امین زان حادثه---به رابرت گفت بیست را بده!
بیسش بدو دادو رفت---وزو پرسید که چی را اجرا کنیم آنوقت؟
بگفتش:اوریون و پولینگ تیس---راب بدو گفت که سخت تر ازاین هیچ نیست
برفتند و اجرا بکردند آهنگی که شاعر---بدو گفتش جامپ این ده فایر
به جیمز گفتمش چرا اینو دزدیدی؟---بگفت کار مشترک بود،دیو گفت و خودت دیدی!
و امین روز خوشی را در کنار متالیکا پشت سر گذاشت
تمام!



*برای اونایی که نمیدونن،اسم من تو شناسنامه مکزیکیم Matt ه،ماتیاس.
نظرات 1 + ارسال نظر
ashes سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ق.ظ

وایییییی پسر خیلی باحال بود
مخصوصا تقریبا شعرش کرده بودی بامزه شده بود
این دعارم باید حفظش کنیم سر نماز بخونیم

مرسی بازم از اینا توهمات بزار جالبن...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد